پرخون یا پر ز خون ؛ کنایه از غم بسیار و اندوه فراوان :
تات بدیدم چنین اسیر هوی
بر تو دلم دردمند و پرخون شد.
ناصرخسرو.
مرا دلی است پر ز خون ببند زلف تو درون
پناه می برم کنون بلعل جانفزای تو.
... [مشاهده متن کامل]
خاقانی.
شکم تا بنافش دریدند مشک
قدح را بر او دیده پرخون ز اشک.
سعدی ( بوستان ) .
تات بدیدم چنین اسیر هوی
بر تو دلم دردمند و پرخون شد.
ناصرخسرو.
مرا دلی است پر ز خون ببند زلف تو درون
پناه می برم کنون بلعل جانفزای تو.
... [مشاهده متن کامل]
خاقانی.
شکم تا بنافش دریدند مشک
قدح را بر او دیده پرخون ز اشک.
سعدی ( بوستان ) .