پرخواره

لغت نامه دهخدا

پرخواره. [ پ ُ خوا / خا رَ / رِ ] ( نف مرکب ) پرخوار. رجوع به پرخوار شود : الیون ملک ارمنیه بود... مسلمه هبیره را فرستاد چون بنزدیک الیون آمد گفت شما احمق مردمانید گفت چرا گفت زیرا که شکم پر کنید از هرچه یابید و بدین سلیمان را خواست زیرا که او پرخواره بود. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).
کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر درنیابد کشد بار غم.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) بسیار خوارشکم پرست شکم خواره شکمو بند. شکم شکم پرور پر خوار پر خواره اکول بلع بلعه مقابل کم خور .

فرهنگ عمید

شکم پرست: کشد مرد پرخواره بار شکم / وگر درنیابد کشد بار غم (سعدی۱: ۱۴۷ ).

پیشنهاد کاربران

فراوان خورش ؛ پرخور. شکم پرست :
نباشد فراوان خورش تندرست
بزرگ آنکه او تندرستی بجست.
فردوسی.
بنده شکم ؛ پرخور. شکم پرور. شکم بنده. ( فرهنگ فارسی معین ) . پرخوار و شکم پرور. ( ناظم الاطباء ) . مطیع شکم.

بپرس