چو الیاس را کو بمرز خزر
گوی بود با فرّ و پرخاشخر.
فردوسی.
ببودند بر پای بسته کمرهر آنکس که بودند پرخاشخر.
فردوسی.
پیاده شد آن مرد پرخاشخرزره دامنش را بزد بر کمر.
فردوسی.
ز لشکر کسانی که باید ببرکه او نامدار است و پرخاشخر.
فردوسی.
یکی بانگ برزد به بیدادگرکه باش ای ستمکار پرخاشخر.
فردوسی.
تکاور ز درداندرآمد بسرنیفتاد ازو شاه پرخاشخر.
فردوسی.
چنین گفت بیژن به فرّخ پدرکه ای نامور گرد پرخاشخر.
فردوسی.
بفرمان مرا بست باید کمربرزم بلاشان پرخاشخر.
فردوسی.
خروش آمد و بانگ زخم تبرسراسیمه شد گیو پرخاشخر.
فردوسی.
بپرسش گرفتند با یکدگرردان و بزرگان پرخاشخر.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت نزد پدرز کار ورازاد پرخاشخر.
فردوسی.
برفتم بدان شهر دیوان نرچه دیوان که شیران پرخاشخر.
فردوسی.
گرت نام شاه آفریدون بگوش رسیده ست هرگز بدینسان مکوش
که فرزند اوئیم هر سه پسر
همه گرزداران پرخاشخر.
فردوسی.
بگیریم هر دو دوال کمربکردار جنگی دو پرخاشخر.
فردوسی.
ز بانگ سواران پرخاشخردرخشیدن تیغ و زخم تبر.
فردوسی.
همان ترکش و تیر و زرین سپریکی بنده گردو پرخاشخر.
فردوسی.
نبایست کردن برین سو گذربر نرّه دیوان پرخاشخر.
فردوسی.
ز لشکر ده و دو هزار دگردلاور بزرگان پرخاشخر.
فردوسی.
ز بینی فرود آمدش مغز سرنیفتاد کافور پرخاشخر.
فردوسی.
هم آنگه نشستند با یکدگرسراسر بزرگان پرخاشخر.
فردوسی.
بدو گفت رو با برادر پدربگو ای بداندیشه پرخاشخر.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیر سیاقی ج 1 ص 415 ).
بگشتند بسیار با یکدگربیشتر بخوانید ...