فاش شد نام من بگیتی فاش
من نترسم ز جنگ و از پرخاش.
طاهربن فضل چغانی ( از صحاح الفرس ).
بشد تیزنوش آذر تیغ زن همی خاست پرخاش از آن انجمن.
فردوسی.
چو خورشید از آن چادر لاجوردبرآمد بپوشید دیبای زرد
سپهبد بجای دلیران رسید
بهامون به پرخاش شیران رسید.
فردوسی.
غوکوس بر چرخ مه برکشیدبپرخاش دشمن سپه درکشید.
فردوسی.
چو آیم من و او [ کاموس و رستم ] بدشت نبردنگه کن [ خطاب بپیران ] چو برخیزد از دشت گرد
بدانی که اندر جهان مرد کیست
دلیران کدامند و پرخاش چیست.
فردوسی.
نیابی گذر تو ز گردان سپهرکزویست پرخاش و پاداش ومهر.
فردوسی.
بجائی که پرخاش جوید پلنگ سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.
فردوسی.
سپه طوس را دِه تو خود بازگردنه ای مرد پرخاش و ننگ و نبرد.
فردوسی.
بر آن بر همیراند باید سخن نباید که پرخاش ماند ز بن.
فردوسی.
بدانست سودابه رای پدرکه با سور پرخاش دارد بسر.
فردوسی.
کنون سوی جیحون نهاده ست روی بپرخاش با لشکر جنگجوی.
فردوسی.
چنین گفت از آن پس به ایرانیان که برخاست پرخاش و کین از میان.
فردوسی.
بباید بُدن چون بدارد سپهرگهی کین و پرخاش و گه داد و مهر.
فردوسی.
دگر گفت کز کار گردان سپهرکزویست پرخاش و پاداش و مهر.
فردوسی.
چکاچاک برخاست از هر دو روی ز پرخاش خون اندر آمد بجوی.
فردوسی.
به پیش تو با نامور چار گردبپرخاش دیدی ز من دستبرد
همانا کنون زورم افزونتر است
شکستن دل من نه اندر خور است.بیشتر بخوانید ...