پرحیله. [ پ ُ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) مکار. آب زیرکاه. محیل.گُربز. نیرنگ باز. نرم بر. ( برهان ). نرمه بر. ریمن. فریبنده. دغا. دغل. دغول. داغول. دوال باز. دوالک باز. فسونگر. کنوره. کنبورَه : قضا آمده بود وحال این مرد پرحیله پوشیده ماند. ( تاریخ بیهقی ).