پرجگر


مترادف پرجگر: بی باک، بی پروا، جرئتمند، جسور، جگردار، دلیر، شجاع، نترس

متضاد پرجگر: بی دل وجراء ت، ترسو

لغت نامه دهخدا

پرجگر. [ پ ُ ج ِ گ َ ] ( ص مرکب ) پرجرأت. پردل. دلیر. دل آور. دل دار. نیو : بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. ( جهانگشای جوینی ).
پیش از این شاه ترا جنگ نفرمود همی
تا ندیدی که تو چون پردلی و پرجگری.
فرخی.
زان گرانمایه گهر کوهست از روی قیاس
پردلی باشد از این شیر فشی پرجگری.
فرخی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پردل دلاور دلیر پرجرائ ت .

فرهنگ عمید

دلیر، پرجرئت، پردل، دلاور، جگردار: پیش از این شاه تو را جنگ نفرمود همی / تا بدید آنکه تو چون پردلی و پرجگری (فرخی: ۳۷۸ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس