پرتاب کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
جدول کلمات
مترادف ها
شتاب کردن، پوست کندن، پی درپی زدن، پرتاب کردن، پی در پی ضربت خوردن
تقلا کردن، خرحمالی کردن، پرتاب کردن، ضربت سخت زدن
نقشه کشیدن، پرتاب کردن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن، برجسته بودن، پیش افکندن
انداختن، پراندن، پرتاب کردن
خیز زدن، پرتاب کردن، جهش کردن
سوراخ کردن، رخنه کردن در، انداختن، چپاندن، فرو کردن، بزور باز کردن، پرتاب کردن
اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن
کشیدن، هل دادن، تنه زدن، پرتاب کردن، با زور پیش بردن، پرتاب شدن
انداختن، افکندن، ویران کردن، پرت کردن، پرتاب کردن
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن
رها کردن، زدن، جوانه زدن، درکردن، سبز شدن، پرتاب کردن، عکسبرداری کردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فیلمبرداری کردن، درد کردن
پرتاب کردن، با سرعت حرکت کردن
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ترغز یا ترغز دادن ( خراسان رضوی )
پرتاب دادن
به محض سرازیر شدن از آن سوی ویرانه ها ، آن پایین در بیابان
بی کران ، شبلی چیز غریبی می بیند ؛ زنی که باد در پوشاکش افتاده بر اسب می رود ، و در پی اش با فاصله ای یک سپاه سواره ی تیره پوش تیرانداز ولوله گر ؛ که هَلهَل و هیاهو می کنند و نیزه پرتاب می دهند.
... [مشاهده متن کامل]
روز واقعه ، بهرام بیضائی
به محض سرازیر شدن از آن سوی ویرانه ها ، آن پایین در بیابان
بی کران ، شبلی چیز غریبی می بیند ؛ زنی که باد در پوشاکش افتاده بر اسب می رود ، و در پی اش با فاصله ای یک سپاه سواره ی تیره پوش تیرانداز ولوله گر ؛ که هَلهَل و هیاهو می کنند و نیزه پرتاب می دهند.
... [مشاهده متن کامل]
روز واقعه ، بهرام بیضائی
رمی . . .
زنده سوئیچ اتومبیل ش رو براش پرت کرد و ( همزمان ) داد زد بگیرش!
پرتاب کردن، انداختن
سرخپوستان از بالای تپه سنگ پرتاب می کردند.