پرت کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- پرت کردن حواس کسی را ؛ حواس او را مختلط کردن.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
واژه نامه بختیاریکا
وِردلنگ کردِن؛ وِر دادِن؛ دقی کِردِن
جدول کلمات
مترادف ها
تسریع کردن، شتاباندن، پرت کردن، بشدت پرتاپ کردن، به سرعت عمل کردن، سراشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن
انداختن، پرت کردن، بالا انداختن، دستخوش اواج شدن
رم کردن، پرت کردن، از جا پریدن
شروع کردن، انداختن، روانه کردن، پراندن، پرت کردن، اقدام کردن
انداختن، افکندن، ویران کردن، پرت کردن، پرتاب کردن
انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن
انداختن، مصادف شدن، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن
تقلا کردن، پرت کردن، چین دار کردن حاشیه لباس
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
افکندن
پرت کردن : [عامیانه، اصطلاح] چیزی را با شدت دور انداختن .
پرت کردن - افکندن - مرابه سمت دیوار پرت کرد یعنی مرا به دیوار معطوف ساخت