سناندار نیزه بدو نیم گشت
زواره زالکوس پربیم گشت.
فردوسی.
چو هومان ز دور آن سپه را بدیددلش گشت پربیم و دم درکشید.
فردوسی.
ز سر تا میانش بدو نیم گشت دل دیو از آن زخم پربیم گشت.
فردوسی.
دلش گشت پربیم و سر پرشتاب وزو دور شد خورد و آرام و خواب.
فردوسی.
جهان از بداندیش پربیم بوددل نیکمردان بدو نیم بود.
فردوسی.
چو آگاهی آمدسوی اردوان دلش گشت پربیم و تیره روان.
فردوسی.