تا بگفتاری پربار یکی نخلی
چون بفعل آئی پرخار مغیلانی.
ناصرخسرو.
|| که شار و غِش بسیار دارد ( زر و سیم و غیره ).پربار. [ پ َ ] ( اِ ) خانه تابستانی. ( برهان ). پروار. پربال. پَرباره. پرباله. ( شعوری ). پرواره. فروار. فرواره. فروال. فرواله. بالاخانه. غرفه.