پراگنده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
" اما قوت لمس قوتی است پراگنده در پوست و گوشت حیوان تا چیزی که مماس او شود اعصاب ادراک کند. "
چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی صفحه 11
به نظر می اید در معنای پخش شده - دربرگیرنده سطح یا فضای خاصی باشد.
چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی صفحه 11
به نظر می اید در معنای پخش شده - دربرگیرنده سطح یا فضای خاصی باشد.
پر از گناه، آبوده به گناه،
2 - نامدار، کسی که آوازه بد او همه رسیده است. با پراکنده فرق درد.
2 - نامدار، کسی که آوازه بد او همه رسیده است. با پراکنده فرق درد.