پراگنده

لغت نامه دهخدا

پراگنده. [ پ َ گ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) رجوع به پراکنده شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت . ۲- تلف شده صرف شده. ۳- گوناگون متفرق . ۴- بیگانه غریب مقابل خویش . ۵- شیفته شوریده مجذوب. ۶- بیشعور کم عقل . ۷- بی بندوبار لاابالی بی حفاظ . ۸- مشهور . ۹- حق ناشناس پست . ۱٠- مطالب جدا و تائ لیف ناشده . یا بخت پراگنده . بخت بد . یا پراگنده بودن . پهن بودن گسترده بودن.

فرهنگ معین

(پَ گَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - غمگین ، پریشان . ۲ - تلف شده . ۳ - گوناگون ، متفرق . ۴ - شیفته ، شوریده . ۵ - مشهور، معروف .

پیشنهاد کاربران

" اما قوت لمس قوتی است پراگنده در پوست و گوشت حیوان تا چیزی که مماس او شود اعصاب ادراک کند. "
چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی صفحه 11

به نظر می اید در معنای پخش شده - دربرگیرنده سطح یا فضای خاصی باشد.
پر از گناه، آبوده به گناه،
2 - نامدار، کسی که آوازه بد او همه رسیده است. با پراکنده فرق درد.

بپرس