پراکنده

/parAkande/

مترادف پراکنده: پاشیده، پخش، پخش وپلا، ولو، پریشان، متشتت، متفرق، نابسامان، نامضبوط، نامنظم، منثور، متواری، تارومار، متلاشی، شایع، منتشر، تنک، جدا، رها، منفک

متضاد پراکنده: مجموع

معنی انگلیسی:
scattered, dispersed, broadcast, diffuse, diffusive, discursive, excursive, far-flung, rife, scattering, sparse, straggly, unfocused, [fig.] disturbed, scanty

لغت نامه دهخدا

پراکنده. [ پ َ ک َ / دَ / دِ ] ( ن مف. ق ) متفرّق. کراشیده. متشتت. شَذَرمَذَر. مذرورة. منثور. نَشَر. منتشر. منتشره. پریشان. مُنفّض. مَبثوث. مُنْبّث. بَداد. بَدَد. متبدّد. شَت . شتیت. ( دهار ). ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده.پشولیده. پاچیده. پاشیده. پرت و پلا. ترت و پرت. پریش. پریشیده. پراشیده. پخش. متفرق گردیده. ( برهان ). پاشیده شده. ( برهان ). اَخوَل. تَتری. شَفنتری. ( منتهی الارب ). داغون ( در تداول عوام ). پراکندگان ، شتی. اشتات : و این عرب توانگرترند از همه عرب که اندر خراسان اند پراکنده به هر جائی. ( حدود العالم ).
بخوانم سپاه پراکنده را
برافشانم این گنج آکنده را.
فردوسی.
میان سپه اندرآمد چو گرگ
پراکنده گشتند خرد و بزرگ.
فردوسی.
پراکنده زو مردم و چارپای
چه دادی که آمد کنون باز جای.
فردوسی.
سران را همه خواند و گفتار دید
سپاه پراکنده باز آورید.
فردوسی.
هیون خواست از هر سوی ده هزار
پراکنده در دشت و در کوهسار.
فردوسی.
پراکنده گردیم گرد جهان
زبان برگشائیم پیش مهان.
فردوسی.
همه برکشیدند گرز گران
پراکنده در شهر مازندران.
فردوسی.
پراکنده در پادشاهی سوار
همانا که هستش هزاران هزار.
فردوسی.
پراکنده نزدیک شاه آمدند
کمربسته و با کلاه آمدند.
فردوسی.
پراکنده در پیش او آمدند
پرآواز و با جست وجو آمدند.
فردوسی.
چو آگاه شد زان سخن یزدگرد
سپاه پراکنده را کرد گرد.
فردوسی.
چو شد پادشا بر جهان یزدگرد
سپاه پراکنده را کرد گرد.
فردوسی.
چنین دادپاسخ که دانش بس است
ولیکن پراکنده با هر کس است.
فردوسی.
پراکنده گشتند گردان شاه
همان شادمان پهلوان سپاه.
فردوسی.
چنین تا برآمد بر این چند گاه
از ایران پراکنده شد آن سپاه.
فردوسی.
بهر سو که اکنون سپاه من است
وگر پادشاهی و راه من است
شما کس فرستید و آگه کنید
طلایه پراکنده بر ره کنید.
فردوسی.
چو آگاه شد لشکر از مرگ شاه
پراکنده گشتند از آن رزمگاه.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت . ۲- تلف شده صرف شده. ۳- گوناگون متفرق . ۴- بیگانه غریب مقابل خویش . ۵- شیفته شوریده مجذوب. ۶- بیشعور کم عقل . ۷- بی بندوبار لاابالی بی حفاظ . ۸- مشهور . ۹- حق ناشناس پست . ۱٠- مطالب جدا و تائ لیف ناشده . یا بخت پراگنده . بخت بد . یا پراگنده بودن . پهن بودن گسترده بودن.

فرهنگ عمید

۱. متفرق.
۲. پریشان، منتشر، پاشیده شده.

واژه نامه بختیاریکا

پچ کنده
پَلَه؛ فَره؛ وِلَه؛ پَرِه؛ تَله تلِه؛ پیشکِنیدِه؛ تیر و تاچ؛ تیشکنیدِه؛ دِروِلِنگ؛ فنا فنا ( فلا فلا ) ؛ کُلَه کُلَه؛ جُل جل؛ فاله فاله. این واژه صورت های تحریفی زیادی دارد که درست آن پَله است .

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:پراکندگی (آمار)

جدول کلمات

ولو

مترادف ها

straggly (صفت)
اواره، دور افتاده، پرت، پراکنده

outspread (صفت)
پراکنده

diffused (صفت)
پراکنده، پخش شده

sporadic (صفت)
متناوب، پراکنده، انفرادی، تک و توک، تک تک

far-flung (صفت)
پراکنده، پرت و دور افتاده

فارسی به عربی

مستفیض

پیشنهاد کاربران

جدا شدن
شت. در جدول
مشتت. . . .
متفرق . . . . .
پراکنده
تارومار
نا مجموع
تک و توک
متفرق، پخش و پلا ، منتشر، پاشیده، پخش، ولو، پریشان، متشتت، متفرق، نابسامان، نامضبوط، نامنظم، منثور، تارومار، متلاشی، شایع، تنک، جدا، رها، منفک
شایع
متشتت
پخش و پلا
تشویش
شتات
تفرق
گراش
ولو
آشفته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس