بخوانم سپاه پراکنده را
برافشانم این گنج آکنده را.
فردوسی.
میان سپه اندرآمد چو گرگ پراکنده گشتند خرد و بزرگ.
فردوسی.
پراکنده زو مردم و چارپای چه دادی که آمد کنون باز جای.
فردوسی.
سران را همه خواند و گفتار دیدسپاه پراکنده باز آورید.
فردوسی.
هیون خواست از هر سوی ده هزارپراکنده در دشت و در کوهسار.
فردوسی.
پراکنده گردیم گرد جهان زبان برگشائیم پیش مهان.
فردوسی.
همه برکشیدند گرز گران پراکنده در شهر مازندران.
فردوسی.
پراکنده در پادشاهی سوارهمانا که هستش هزاران هزار.
فردوسی.
پراکنده نزدیک شاه آمدندکمربسته و با کلاه آمدند.
فردوسی.
پراکنده در پیش او آمدندپرآواز و با جست وجو آمدند.
فردوسی.
چو آگاه شد زان سخن یزدگردسپاه پراکنده را کرد گرد.
فردوسی.
چو شد پادشا بر جهان یزدگردسپاه پراکنده را کرد گرد.
فردوسی.
چنین دادپاسخ که دانش بس است ولیکن پراکنده با هر کس است.
فردوسی.
پراکنده گشتند گردان شاه همان شادمان پهلوان سپاه.
فردوسی.
چنین تا برآمد بر این چند گاه از ایران پراکنده شد آن سپاه.
فردوسی.
بهر سو که اکنون سپاه من است وگر پادشاهی و راه من است
شما کس فرستید و آگه کنید
طلایه پراکنده بر ره کنید.
فردوسی.
چو آگاه شد لشکر از مرگ شاه پراکنده گشتند از آن رزمگاه.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...