پراکندن


مترادف پراکندن: تارومار کردن، متفرق کردن، انتشار، نشر، پخش کردن، شایع کردن، گستردن، منتشر کردن، افشاندن، نثار کردن، به هم ریختن

متضاد پراکندن: جمع کردن

معنی انگلیسی:
to scatter, disperse, to broadcast, bestrew, blaze, diffuse, dispel, dissipate, irradiate, issue, to disperse

لغت نامه دهخدا

پراکندن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص ) نثار کردن. نشر. قشع. بَث . بعث. تفریق. تفرقه. تشعیث ( موی و جز آن ). اِشتات. پریشیدن. پریشان کردن. طحطحه. ذعذعه. ذَرذره. وِلو کردن. وِلاو کردن. تار و مار کردن. متفرق کردن. پرت و پلا کردن. تَرت و پَرت کردن. پخش کردن. پاشیدن. پاچیدن. شکولیدن. پاشانیدن ، بشولیدن ،پشولیدن ، بیفشاندن. اِبداد. تَبدید. شَت. ( دهار ). پراکنده کردن. متفرق ساختن. تصدیع. تشتیث. توزیع کردن. افشاندن. ثَرّ. ثَرثَره. منتشر کردن. متشتت کردن. پریشان ساختن. این مصدر با حروفی چون در، بر، به ، نیز آید: درپراکندن ، برپراکندن ، بپراکندن :
پراکنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان.
فردوسی.
بدو داد جان و دل و هوش پاک
پراکند بر تارک خویش خاک.
فردوسی.
بنالم ز تو پیش یزدان پاک
خروشان بسر بر پراکنده خاک.
فردوسی.
بخایه نمک درپراکند زود
بحقه درآکند بر سان دود.
فردوسی.
بنزدیک او اسبش افکنده بود
برو خاک چندی پراکنده بود.
فردوسی.
بنوک سر نیزه شان بر چند
تبه شان کند پاک و بپراکند.
فردوسی.
نبینی ازو جز همه درد و رنج
پراکندن دوده و نام و گنج.
فردوسی.
خنک شاه با داد و یزدان پرست
کزو شاد باشد دل زیردست
بداد و بآرام گنج آکند
به بخشش ز دل رنج بپراکند.
فردوسی.
بیامد سیه دیو بی ترس و باک
همی به آسمان برپراکند خاک.
فردوسی.
بگسترد [ کیخسرو ]بر موبدان سیم و زر
به آتش پراکند چندی گهر.
فردوسی.
پراکند کاوس بر تاج خاک
همه جامه خسروی کرد چاک.
فردوسی.
بانگشت رخساره برکند زال
پراکند خاک از بر تاج و یال.
فردوسی.
بدو گفت خوی بد ای شهریار
پراکندی و تخمت آمد ببار.
فردوسی.
سیاوش ز گاه اندر آمد چو دیو
برآورد بر چرخ گردان غریو
بتن جامه خسروی کرد چاک
بسر بر پراکند تاریک خاک.
فردوسی.
وگر جنگ و بیداد خواهی همه
پراکندن گرد کرده رمه.
فردوسی.
بست آنجا شد و ایشان را بپراکند. ( تاریخ سیستان ). بنفس خویش بحرب او شد و ایشان را برپراکند. ( تاریخ سیستان ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پاشیدن، پریشان کردن، منتشرکردن، متفرق ساختن، پراکنده:متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
خواهد پراگند بپراگنپراگنندهپراگنده ) ۱-( مصدر ) پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت . ۲- گستردن . ۳- مشهور کردن شایع کردن . ۴- بهر سوی فرستادن. ۵- ( مصدر ) پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن . ۶- رفع شدن مرتفع گشتن . ۷- متلاشی شدن . یا پراگندن از گفتار . تخلف از آن یا پراگندن تخم . افشاندن آن . یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن . یا پراگندن مال . از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر .

فرهنگ عمید

پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن.

واژه نامه بختیاریکا

پیشکِنیدِن؛ تفگنیدِن؛ تیفکنیدن؛ تِفنیدِن؛ تافنیدن؛ جتینیدِن؛ پِرگِنیدِن
تیجنیدِن

جدول کلمات

نشر

مترادف ها

transmit (فعل)
انتقال دادن، رساندن، پراکندن، فرا فرستادن، فرستادن، مخابره کردن، سرایت کردن

broadcast (فعل)
منتشر کردن، رساندن، پخش کردن، پراکندن، اشاعه دادن

فارسی به عربی

بعثرة , ممثلون , نقل

پیشنهاد کاربران

بسط
اشاعه
strew sth round
از هم برگرفتن ؛ پراکنده کردن. مقابل گرد کردن :
به سیم و زر نکونامی بدست آر
منه بر هم که برگیرندش از هم.
کندن=تُهی کردن
آکندن=پُر کردن ( آ = نفی سازِ کارواژه است که از پیشوندهای کهن می باشد ) .
پَرآکندن= پخش کردن
ولو/ولاو کردن
پراکندن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پراکندن" می نویسد : ( ( پراکندن در پهلوی در ریخت پراگنتن paragantan بکار می رفته است . ستاگ واژه می باید کن kan باشد که در "کندن "دیده می آید. مصدری دیگر ، بر آمده از این ستاک ، " آگندن " است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( پراگنده، در دست هر موبدی؛
ازو بهره ای، نزد هر بخردی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 213 )

برابر با "پراگندن" بمعنی پخش کردن می باشد.

بپرس