چو بیدار گشتم شدم پرامید
از آن تاج رخشان و باز سپید.
فردوسی.
بپوشید پس جامه نو سپیدنیایش کنان رفت و دل پرامید.
فردوسی.
هشیوار با جامهای سپیدلبی پر زخنده دلی پرامید.
فردوسی.
بیامد پرامید دل پهلوان ز بهر پسر گوژ گشته نوان.
فردوسی.
چو لهراسب بنشست بر تخت عاج بسر برنهاد آن دل افروز تاج...
چنین گفت کز داور داد پاک
پرامید باشید و با ترس و باک.
فردوسی.
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من گرچه سخن همی برد قصه من به هرطرف.
حافظ.