|| دارای آب بسیار. که آب بسیار دارد: چاه پرآب. || که مملو است از آب : حوض پر آب. تمریح ؛ پرآب کردن مشک تا بخیه محکم شود. ( تاج المصادر بیهقی ). تحبﱡب ؛ پرآب شدن شکم. || بارنده چنانکه ابر :
چنان دید گودرز یک شب بخواب
که ابری برآمد از ایران پرآب.
فردوسی.
|| مملو از اشک چنانکه دیده : همه دل پر از خون و دیده پرآب
گریزان ز گردان افراسیاب.
فردوسی.
همه شوربختند و برگشته سرهمه دیده پرآب و پرخون جگر.
فردوسی.
- پرآب آمدن سخن ؛ سخن عذب گفتن : سوزنی را که دوستدار تو است
سخن مدح تو پرآب آید.
سوزنی.
- دیده ، مژگان پرآب کردن ؛ گریستن. گریان شدن. دیده مملو از اشک : بیامد بدرگاه افراسیاب
جهانی بدو دیده کرده پرآب.
فردوسی.
ز بهر سیاوش دو دیده پرآب همی کرد نفرین بر افراسیاب.
فردوسی.
همی گفت و مژگان پر از آب کردهمی برکشید از جگر باد سرد.
فردوسی.