پر غم

لغت نامه دهخدا

پرغم. [ پ ُ غ َ ] ( ص مرکب ) پرغصه. پراندوه. سخت اندوهگین. بسیار غمگین :
مرا آرزو چهره رستم است
ز نادیدنش جان من پرغم است.
فردوسی.
بدان ماه گفت از کجا خاستی
که پرغم دلم را بیاراستی.
فردوسی.
چو بشنیدخسرو ز کوت این سخن
دلش گشت پرغم ز رزم کهن.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پر غصه

پیشنهاد کاربران

بپرس