پر طمع

/portama~/

برابر پارسی: آزنده

لغت نامه دهخدا

پرطمع. [ پ ُ طَ م َ ]( ص مرکب ) که چشمداشت بسیار دارد. طماع :
قناعت سرافرازد ای مرد هوش
سر پرطمع برنیاید ز دوش.
سعدی.
چه خوش گفت خرمهره ای در گلی
چو برداشتش پرطمع جاهلی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) که طمع بسیار دارد طماع .

فرهنگ عمید

آن که طمع بسیار دارد.

پیشنهاد کاربران

فراوان طمع ؛ آنکه دارای توقع بسیار باشد. ( ناظم الاطباء ) . طماع :
گروهی فراوان طمع، ظن برند
که گندم نیفشانده خرمن برند.
سعدی.
طماع، حریص، زیاده خواه، زیادت طلب، ازمند

بپرس