پذیره
/pazire/
فرهنگ اسم ها
معنی: پیشواز، استقبال، فرمانبرداری، قبول امر، آنچه پذیرفته شده، ( در قدیم ) استقبال کننده
برچسب ها: اسم، اسم با پ، اسم دختر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
کسی را که بد زآمدنش آگهی
پذیره برفتند با فرّهی.
فردوسی.
چو خسرو بر اینگونه آمد ز راه چنین بازگشت از پذیره سپاه
دریده درفش و نگون کرده کوس
رخ نامداران شده آبنوس.
فردوسی.
جز نیکوئی پذیره نیاید تراگذر [ کذا ]در رسم و خوی تو سخن دشمن غوی.
فرخی.
سؤال رفتی پیش عطا پذیره کنون همی عطای تو آید پذیره پیش سؤال.
عنصری ( دیوان چ دبیر سیاقی ص 172 ).
و بوعاصم را آنجا بکشتند و پذیره سلیمان بن عبداﷲ الکندی بازشدند و او را به سیستان آوردند. ( تاریخ سیستان ).و افریدون پذیره وی [ گرشاسپ ] بازآمد و او را بر تخت نشاند. ( تاریخ سیستان ). فرمود نقیبی را دو که پذیره وی [ امیر یوسف ] روند. ( تاریخ بیهقی ). امیر [مسعود ] دو حاجب را فرمود پذیره سپاهسالار روید. ( تاریخ بیهقی ). استادم به تهنیت برنشست... حصیری با پسر تا دور جای پذیره آمدند و هر دو تن شکر کردن گرفتند. ( تاریخ بیهقی ). || مستقبل. استقبال کننده. پیشبازشونده :
پذیره فرستاد شمّاخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.
فردوسی.
پذیره فرستاد خسرو سوارگرانمایگان گرامی هزار.
فردوسی.
چو آگاهی آمد بکاوس کی از آن پهلوان زاده نیک پی
پذیره فرستاد چندی سپاه
گرانمایگان برگرفتند راه.
فردوسی.
چو بینند بار نمک ناگهان پذیره دوندت کهان و مهان.
فردوسی.
به هیچگونه باور نداشته بودندکه علی به هرات آید و معتمدان میفرستادند پذیره وی دُمادُم با هر یکی لطفی و نوعی از نواخت و دلگرمی. ( تاریخ بیهقی ).پذیره فرستادشان سر بسر
بسی گونه گون هدیه با هر پسر.
اسدی.
همه لشکر و کوس و بالا و پیل پذیره فرستاد بر چند میل.
اسدی.
همه لشکر و پیل و بالای خویش بشادی پذیره فرستاد پیش.
اسدی.
پذیره فرستادش از چند میل سپه یکسر و کوس و بالا و پیل.
اسدی.
خبر شد بیوسف که آمد پدرپذیره فرستاد فرخ پسر.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
منزل عفو او بدشت گناه لشکر لطف او پذیره آه.
سنائی.
بیشتر بخوانید ...فرهنگ فارسی
۱- ( اسم ) پیشواز پیشباز استقبال . ۲- ( صفت ) استقبال کننده پیشباز شونده. ۳- ( اسم ) فرمانبرداری قبول امر. ۴- غارت نهب. ۵- ( صفت ) قبول کننده امر کسی را. ۶- راهگذر.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] پیشواز، استقبال.
* پذیره شدن:
۱. (مصدر لازم ) [قدیمی] جلو رفتن، پیشواز کردن.
۲. (مصدر متعدی ) پذیرفتن، قبول کردن.
مترادف ها
ادعا، درخواست، انگاره، تقاضا، قیاس منطقی، پذیره
پیشنهاد کاربران
علاوه بر معانی که در لغتنامه ها بیان شده به نظر می رسد که منظور از پذیره کمک هایی است که به بقاع متبرکه و اماکن مقدس صورت می پذیرد.
پذیرا/ پذیره: این دو واژه را نباید با هم اشتباه کرد. پذیرا، به معنی "پذیرنده، قبول کننده" صفت است اما پذیره اسم است و پذیره کسی شدن یا پذیره ی کسی رفتن و یا پذیره ی کسی آمدن یا پذیره ی کسی فرستادن یعنی" به استقبال کسی رفتن یا آمدن یا فرستادن ( خواه به قصد ابراز دوستی یا دشمنی )
... [مشاهده متن کامل]
" چون حسنک میان شارستان رسید میکائیل پذیره ی وی آمد"بیهقی ۲۳۲
این ترکیبات در اصل با حرف اضافه ی" به "استعمال می شده، یعنی به پذیره ی کسی شدن ( یا رفتن، آمدن، فرستادن ) بوده، اما بر اثر کثرت استعمال حرف اضافه ی" به" حذف شده است .
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۹٠.
... [مشاهده متن کامل]
" چون حسنک میان شارستان رسید میکائیل پذیره ی وی آمد"بیهقی ۲۳۲
این ترکیبات در اصل با حرف اضافه ی" به "استعمال می شده، یعنی به پذیره ی کسی شدن ( یا رفتن، آمدن، فرستادن ) بوده، اما بر اثر کثرت استعمال حرف اضافه ی" به" حذف شده است .
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۹٠.
پذیره:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پذیره" می نویسد : ( ( پذیره در پهلوی در ریخت پتیرک patīrag و پدیرگ padīrag بکار می رفته است. از مصدر پدیرفتن padīriftan . این مصدر ، برپایه ی هنجارهای زبان شناختی می باید در ریخت فرجامین ِ پدیر رفتن در پارسی کاربرد می یافت . اما ریختی کهن تر : پذیرفتن، از آن کاربرد یافته است . پذیره شدن به معنی پیشباز و رویارویی رفتن است. ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( پذیره شدش دیو را جنگجوی ،
سپه را چو روی اندر آمد به روی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 242. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پذیره" می نویسد : ( ( پذیره در پهلوی در ریخت پتیرک patīrag و پدیرگ padīrag بکار می رفته است. از مصدر پدیرفتن padīriftan . این مصدر ، برپایه ی هنجارهای زبان شناختی می باید در ریخت فرجامین ِ پدیر رفتن در پارسی کاربرد می یافت . اما ریختی کهن تر : پذیرفتن، از آن کاربرد یافته است . پذیره شدن به معنی پیشباز و رویارویی رفتن است. ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( پذیره شدش دیو را جنگجوی ،
سپه را چو روی اندر آمد به روی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 242. )