پذیرفته شدن
فرهنگ فارسی
مترادف ها
بتابعیت کشوری در آمدن، پذیرفته شدن، جزو زبانی وارد شدن، بومی شدن، طبیعی شدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
مسموع افتادن ؛ قبول شدن. پذیرفته گردیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : هر وقتی که گفتی من سلیمانم استخفافی کردندی و قول او مسموع نیفتادی. ( قصص الانبیاء ص 168 ) .
قبول افتادن ؛ پذیرفته شدن. قبول گردیدن :
بعذری کان قبول افتاد در راه
برون آمد ز خلوتخانه شاه.
نظامی.
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
حافظ.
بعذری کان قبول افتاد در راه
برون آمد ز خلوتخانه شاه.
نظامی.
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
حافظ.
مقبول افتادن
استجابت