پذیرفتار

لغت نامه دهخدا

پذیرفتار. [ پ َ رُ ] ( نف ) پذرفتار. تاوان دار. ضامن. ( دهار ). کافِل. متعهّد. کفیل. ( زمخشری ). ضمین. قبیل. پایندان : بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان باز داشته بودند این خبر بشنیدند بندوی سوی مهتران لشکر کس فرستاد که تا کی بلای وی کشید او را از ملک بازکنید. و پسرش پرویز از آذربایجان بیاورید و بپادشاهی بنشانید و ما هر دو شما راپذیرفتاریم از پرویز بهمه نیکوئی و داد پس مردمان را از این سخن خوش آمد. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).
|| زعیم. سردار. ریش سفید قوم. و رجوع به پذیرفتار شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- تاوان دار ضامن متعهد کفیل پایندان پذرفتار . ۲- سردار ریش سفید قوم زعیم .

فرهنگ معین

(پَ رُ ) (ص فا. ) ۱ - کفیل ، ضامن . ۲ - سردار، ریش سفید قوم .

فرهنگ عمید

۱. قبول کننده.
۲. ضامن، کفیل.
۳. فرمان بردار.

پیشنهاد کاربران

قبول کرد
پذیرفت
تعهد داد
سر سپرد
پذیرُفتار فرمان گشت نقاش
که بندم نقش چین را در تو خوش باش
✏ �نظامی�
متعهد

بپرس