پذیرفتار
لغت نامه دهخدا
|| زعیم. سردار. ریش سفید قوم. و رجوع به پذیرفتار شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ضامن، کفیل.
۳. فرمان بردار.
پیشنهاد کاربران
قبول کرد
پذیرفت
تعهد داد
سر سپرد
پذیرُفتار فرمان گشت نقاش
که بندم نقش چین را در تو خوش باش
✏ �نظامی�
پذیرفت
تعهد داد
سر سپرد
پذیرُفتار فرمان گشت نقاش
که بندم نقش چین را در تو خوش باش
✏ �نظامی�
متعهد