بپذرفت وفرمود تا باژ و ساو
نخواهند اگر چندشان بود تاو.
فردوسی.
زواره بدو گفت کای نامدارنبایست پذرفت از او زینهار.
فردوسی.
بجز دیگر اسپی نپذرفت ازوی وز آنجا سوی خانه بنهاد روی.
فردوسی.
میانجی بپذرفت و خاقان بدادیکی را که دارد ز خاتون نژاد.
فردوسی.
بپذرفت فرزند او نیکمردنیاورد هرگز بدو باد سرد.
فردوسی.
نپذرفت ازو هر چه آورده بودعلف بود اگر بدره و برده بود.
فردوسی.
بپذرفت چیزی که آورده بودطرائف بدو بدره و برده بود.
فردوسی.
سکندر بپذرفت و بنواختشان بدان خرمی جایگه ساختشان.
فردوسی.
همان باژ بایدت پذرفت نیزکه دانش به از نامبردار چیز.
فردوسی.
نپذرفت ازو جامه و اسب و زرکه ننگ آمدش ز آن کلاه و کمر.
فردوسی.
بپذرفت شاهی و برخاست زوبیامد نشست از بر گاه نو.
فردوسی.
چو دل بخدمت او دادی و ترا پذرفت ز خدمت دگران دل چو آینه بزدای.
فرخی.
چو با تو نیست ایشان را توان داوری کردن چه چاره است از تواضع کردن و پذرفتن پیمان.
فرخی.
مکن دزدی و چیز دزدان مخواه تن از طمع مفکن بزندان و چاه
ز دزدان هر آنکس که پذرفت چیز
بزودی ورا دزد گیرند نیز.
اسدی.
بگرشاسب گفت اثرط ای شوربخت ز شاه از چه پذرفتی این جنگ سخت.
اسدی.
سپهدار پذرفت کامروز من رهائی دهمتان از این اهرمن.
اسدی.
|| شنودن ، پذیرفتن. اطاعت کردن : پس پند بپذرفتم و این شعر بگفتم
از من بَدَل خرما بس باشد کنجال.
ابوالعباس.
دگر پهلوانان کجا رفته اندمگر پند خسرو نپذرفته اند.
فردوسی.
بپذرفت ازو این سخن اردشیربپیش بزرگان برنا و پیر.
فردوسی.
آن دل چون سنگ ما را چندچندپند گفتیم و نمی پذرفت پند.
مولوی.
|| عهد و نذر کردن : به آتش بداد آنچه پذرفته بود
سخن هر چه پیش ردان گفته بود.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...