پدیدار شناسی

دانشنامه آزاد فارسی

پَدیدار شِناسی (phenomenology)
(یا: پدیده شناسی؛ فنومنولوژی) این اصطلاح را یوهان هاینریش لامبرت (۱۷۲۸ـ۱۷۷۷) و کانت در توصیف آگاهی و تجارب آن، به کار بردند. هگل آن را برای پژوهش تاریخی در تحول خودآگاهی، از تجربه های حسی اولیه تا اندیشۀ کاملاً آزاد و عقلانی، به کار برد. اما تولد حقیقی این مکتب به اندیشه های فلسفی هوسرل و شاگردانش در آغاز قرن ۲۰ گره خورده است. پرسش هوسرل همان پرسش بنیادی فلسفی از ماهیت پدیدارها یا فنومن ها، و پدیدار شناسی نام جدید فلسفه بود. روش پدیدار شناسی برخلاف مابعدالطبیعۀ سنتی که پدیدارها را نمودهای تحریف شدۀ واقعیتی پنهان در زیر آن ها می داند، بر آن است که پدیدارها را همان طور که پدیدار می شوند، توصیف کند. به همین دلیل پدیدار شناسی برخلاف روش تجربی علوم طبیعی و روش استنتاجی علوم ریاضی، از روش توصیفی بهره می جوید. واقعیت یا ماهیت در هیچ جای دیگری جز در پدیدار ها وجود ندارد و هوسرل در تأملات دکارتی مقدار نمود و مقدار واقعیت را برابر می داند. پدیدار شناسی، هرآنچه را که در آگاهی حاضر می شود و نحوه های مختلف حضور آن ها (اَعمال ادراکی، تخیلی، ارادی و غیره) را بررسی می کند. روش پدیدار شناسی برای ایضاح ساخت ماهوی آن ها، که ممکن است در وهلۀ اول آشکار نباشد، «اپوخهی» پدیدار شناختی یا «بین الهلالین نهادن» یا «تقلیل استعلایی» نامیده می شود. نخستین گام این روش عبارت است از تعلیق اعتقاد به وجود جهان واقعی، که هوسرل آن را «تز طبیعی» یا «رویکرد طبیعی» می نامد. از این پس همه چیز فقط به عنوان متضایف آگاهی حفظ می شود و هر پدیداری باید به عملی از آگاهی که آن را قصد می کند، برگردانده شود. معنای پدیدار چیزی جز همین تضایف قصدی با آگاهی نیست. به عبارت دیگر، هر پدیداری باید به آگاهی به عنوان منشاء تقویم آن تحویل شود. در آثار هوسرل همواره نوسانی میان توصیف جهان به عنوان امری مقدم بر آگاهی و جهان به عنوان فرآوردۀ آگاهی موجود بوده است. اما پدیدار شناسان بعدی با به زیر سؤال بردن نقش مطلق آگاهی استعلایی، پدیدار شناسی را در جهات متفاوتی پیش راندند. مرلوپونتی با ردّ امکان تقلیل کامل، بر رابطۀ ناگسستنی و اولیۀ میان آگاهی و جهان تکیه کرد و پدیدار شناسی را در جهتی وجودی بسط داد، و لویناس در جست وجوی منشائی عمیق تر از آگاهی برآمد. گرچه پدیدار شناسی به مکتب اصالت روان شناسی از این جهت که آگاهی، به ویژه منطق، را به امری طبیعی تبدیل می کند به شدت می تازد، اما رابطه ای حساب شده با علوم مختلف، به ویژه علوم انسانی، نظیر روان شناسی، جامعه شناسی و روان کاوی را حفظ می کند و به ایضاح حوزۀ عمل و مبانی آن ها می پردازد. نیز ← پدیدار

پیشنهاد کاربران

زنجیره علت و معلول بصورت یک خط نمی باشد طوریکه در طول آن بسوی گذشته ها و آینده ها نتوان اولین و آخرین حلقه های آنرا بطور حقیقی و دقیق تعیین نمود، بلکه دایره وار ست و کلیه حلقه های آن منجمله اولین و آخرین بر هم منطبق و یکی اند، واحد و یگانه. هرکدام از حلقه های این زنجیره بطور کامل هم معلول حلقه قبل و هم علت حلقه بعد از خود می باشند. کلیه حلقه ای پائینی و قبلی از آغاز سفر تاکنون دیگر وجود ندارند بلکه یکی پس از دیگری با جهش های کلی کوانتمی از طریق گردش وقوع مهبانگ های هفتگانه بر اثر نوسانات خودکار و متوالی انبساط و انقباض بهمدیگر تبدیل و به حلقه فعلی منجر گردیده اند، یعنی این عالم یا دنیا به شکل این آسمان و زمین و هرآنچه که بین آنهاست. و کلیه حلقه های بالائی و بعدی هم تا پایان سفر وجود ندارند بلکه هرکدام به ترتیب و نوبه خاص و ویژه خویش با پرش های کلی کوانتمی و به همان روش از حلقه فعلی آفریده خواهند شد تا یک دور کامل روی دایره و بازگشت به همان آفرینش اولیه ( سرمدی، مبدئی و معادی ، ازلی و ابدی ) در نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی، اعتدال و نظم و هماهنگی با کمیت و کیفیت بهشت برین. مسیر حرکت لحظه جاودانه حال هم به همین سان دایره وار ست و هر بار پس از یک دَور کامل، حرکت خود را از نو آغاز میکند. این تصویر و روند در محتوای هرکدام از گیتی ها یا کیهان ها و یا جهان های متناهی، مساوی، موازی و بیشمار بطور مطلق یکسان و برابر می باشند. نتیجه کلی اینکه خدای حقیقی و واقعی ( یعنی خدا از دیدگاه علمی و نه خدایان گوناگون از دیدگاه اسطوره سازان، افسانه بافان، حماسه سرایان و نه خدای به اصطلاح واحد و یکتا و یگانه از دیدگاه آئین ها و ادیان، کلام ها و الهیات و حکمت ها و عرفان های فراوان و گوناگون دینی و نه خدا از دیدگاه فلسفه های مختلف و آزاد منجمله ایده آلیزم و ماتریالیزم و رشته های فرعی و گوناگون آنها ) هیچ چیز دیگری نمی باشد غیر از محیط و محتوای مجموعه بیشمار جهان های متناهی، موازی و بیشمار و در محتوای هرکدام از آنها دارای هفت سیما یا چهره و یا جمال و جلال کلی می باشد بصورت هفت سامان یا نظام کلی کوانتمی در قالب هفت عالم یا دنیا به شکل آسمان ها و زمین های هفتگانه و هرآنچه که بین آنهاست که هرکدام به یک سهم مساوی با هم و در طول هم و پشت سر همدیگر از حق به ظهور رسیدن و پیدایش و کثرت و تجربه و سپری نمودن زندگی های کلی و جزئیاتی دنیوی خاص و ویژه خویش برخوردار می باشند و آنهم در طول این سفر دایره وار دنیوی، مقطعی، نزولی و صعودی محتوای کیهان یا جهان ( محتوای هرکدام از کیهان یا جهان ها ) بین دو بهشت برین متوالی یعنی بین مبدء و معاد حقیقی و واقعی ( یعنی مبدء و معاد از دیدگاه علمی و نه دینی ) هرکدام نه فقط یک یا صد و یا هزار و یکبار بلکه بلکه هرکدام دقیقا به تعداد یک هفتم کلیه حلقه های زنجیره دایره وار علت و معلول و آنهم از طریق گردش وقوع مهبانگ های هفتگانه بر اثر نوسانات خودکار و متوالی انبساط و انقباض در چهارچوب طرح مطلق آفرینش و بر اساس قوانین جاودانه و آئین نامه های اجرایی ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر آن. کانت فلیسوف آلمانی و بنیانگذار فلسفه استعلایی ( ترانسندنتال ) در بررسی معنای واژه های کاتگوری، فنومن و نئومن با هدف تبدیل متافیزیک ارسطوئی به یک علم، به دو من و دو دنیا قائل شده یا به باور رسیده؛ یک من و یک دنیای پدیدار شده یا فنومنی و دیگری یک من و یک دنیای امکانی و پدیدار نشده یا نئومنی. نقص بنیادی فکری - خیالی کانت در این بررسی این بوده که نتوانسته بداند یا کشف کند که این سه واژه ( کاتگوری، فنومن و نئومن ) در اصل و ریشه به زبان فارسی و دارای معانی دیگری بوده اند و نه به زبان یوانی و معانی جاری تا عصر خود وی. و الا میتوانست به یک من و یک دنیای پدیدار شده از یکطرف و نُه من و شش دنیای امکانی و پدیدار نشده از طرف دیگر قائل شود و یا به باور حقیقی و علمی ( متافیزیک علمی ) دست یابد. فلاسفه ایده آلیزم آلمان از لایب نیتز گرفته تا وُلف و کانت و فیشته و شِلینگ و هگل، توجهات ژرفی به آسمان ها و زمین های هفتگانه از دیدگاه ادیان ابراهیمی ننموده اند چه رسد به پدیدار شناسان دیگری مثل هوسرل و هایدِگِر. از طرفی دیگر کلیه تفاسیر ارائه شده توسط اندیشمندان و متفکرین و خیالپردازان پیرو این سه دین از آسمان ها و زمین های هفتگانه و هرآنچه که بین آنهاست، جملگی و بدون استثناء خیالی اوهامی و تهی از حقیقت و بریده از واقعیت می باشند.
...
[مشاهده متن کامل]

متافیزیک علمی هیچ وظیفه دیگری نمی تواند داشته باشد غیر از کشف و شناخت امکانات بالقوه و موجود در باطن واقعیت و طبیعت که به کمک حواس پنجگانه و تجربه غیر قابل دریافت و فهم و درک می باشند. کشف و شناخت باطن واقعیت و طبیعت یعنی محتوای میدان وسیع امکانات بالقوه خارج از توان رشته فنومنولوژی می باشد که فقط محدود به محتوای میدان فعلیت ها و ظاهر واقعیت و طبیعت است. خدای حقیقی و واقعی یا داس دینگ آن زیش ( das Ding an sich ) یا شیئ فی نفسه و یا چیز بخودی خود که از دیدگاه کانت غیر قابل شناخت معرفی شده، هم ظاهر و هم باطن این واقعیت است بر رویهم یعنی هو الظاهر و الباطن به زبان عربی و لذا فقط اول و آخر نمی باشد ( به شکل هو الاول و الآخر ) بلکه پیوند اول و آخر یعنی وسط همه چیز و همه کس هم هست بصورت هوالاول، الوسط و الآخر و به زبان فارسی امروز و آینده : خدا اول ، وسط و آخر همه چیز و همه کس است و به کمک آیات و روایات و احادیث دینی و استدلالات منطقی و عقلانی فلسفی و کشف و شهودات شوقانی و ذوقانی عرفانی و جمع این معارف روی همدیگر غیر قابل شناخت است بلکه فقط از طریق شناخت ظاهر و باطن این واقعیت یا طبیعت و طبع انسانی و یا بطور کلی از راه شناخت محتوا و محیط این کیهان یا جهان به روش علمی و نئومنولوژی ( نه فقط فنومنولوژی خالی ) امکانپذیر می باشد .
واژه نئومن در اصل و ریشه به زبان فارسی ماقبل اوستای نوشتاری به شکل 《 نا او من 》 تلفظ و بیان میشده و در میدان خودشناسی تقریبا به معنای زیر بوده: او این من نمی باشد بلکه منِ دیگریست در درون این منِ بیرونی.

پدیدارشناسی یعنی شناخت و ظاهر شدن چیزی در آگاهی.
نام خانوادگی Hussrel از اجزای زیر ساخته شده و مثل هر نام دیگری دارای معنای خاص و ویژه خویش می باشد : Hu s sr el . حرف s نشانه جمع می باشد و آنهم نه جمع کلمه اول ( Hu ) بلکه کلمه آخر یعنی ( el ) . لذا تلفظ ریشه ای و معنای اصلی این نام خانوادگی به شکل زیر می باشد : هو سَرِ ایل ها . یعنی هو منشاء و مبداء و معاد و اول و آخر و ظاهر و باطن کلیه انواع موجودات زنده و غیر زنده می باشد. اگر Hus را مخفف عبارت : هو ست ، در نظر بگیریم ، آنگاه معنای این نام خانوادگی به شکل زیر خواهد بود : هو سر ایل است ، یعنی سر کاروان.
...
[مشاهده متن کامل]

نتیجه : این نام خانوادگی در اصل و ریشه به زبان عبری نبوده بلکه فارسی. شاید خود ادموند به ریشه و اصل نام خانوادگی خویش پی نبرده باشد. واژه اکّدی یاهو و واژه عبری یَهوَه و واژه پارسی اَهو همگی ریشه در نام هو ( Hu ) دارند که طبق بینش و باور قوم فارسی زبان ایلام ( Elam : با تلفظ اِل یا ایل عام ) و مخترع یکی از خطوط سه گانه میخی ، نام خدای پدر و مقر فرمانروایی زمینی وی در پانتئون ها یا مجامع خدایان در شهر های باستانی شوش و اشان در استان های خوزستان و فارس امروز بوده است. آیه شریفه قرآنی؛ قل هوُّ الله و احد، در اصل و ریشه یعنی از زبان و دیدگاه پیامبر دین اسلام به معنای زیر نبوده است : بگو او احد و واحد است، بلکه به معنای زیر : بگو هو و الله یکی اند، یعنی این دو واژه دو نام اند در زبان انسانی در جهت نامگذاری خالق سماوات و الارض. این آیه توسط خود پیامبر اسلام به نمایندگان سه قوم یهود و پارس و عرب ابلاغ گردیده است در جهت رفع نزاع و اختلافات کودکانه آنان بر سر واژه ها و الفاظ و کلمات. لذا واژه یا لفظ و یا کلمه هو به معنای ضمیر سوم شخص مفرد در زبان فارسی امروز یعنی او نبوده و نمی باشد. در پایان امیدوارم که ایرانیان امروز و آینده در زمینه ریشه یابی تلفظ و معنای نام ها و مفاهیم باستانی مندرج در تورا ( عربی : تورات ) و ایوانگی های چهارگانه ( عربی : اناجیل اربعه ) و کُرآن ( عربی : قرآن ) و فلسفه یونان باستان بیش از این از مترجمین عرب زبان عهد عباسی و اموی پیروی نکنند بلکه کلیه نام ها و واژه ها را با حروف لاتین از نو ترجمه کنند و به این سطح آگاهی و بیداری برسند که بیش تر آنها ریشه در زبان فارسی دارند و معانی دیگر. چند مثال خیلی ساده :
واژه Kategorie یا Category با تلفظ اصلی و ریشه کاتِ گوری ، فارسی می باشد و نه یونانی. ترجمه این کلمه به شکل قاطیقوریاس توسط مترجمین عرب زبان عهد عباسی و اموی به دو دلیل صورت گرفته است ؛ یکی از روی جهالت و نادانی و دیگری با قصد و هدف و نیت و انگیزه باطنی، گمراه نمودن و انحراف خط و مسیر فکری متفکرین و اندیشمندان اقوام عجم بخصوص قوم پارس از ریشه و معنای اصلی یعنی فارسی این کلمه .
نام ایسا مخفف عبارت فارسی زیر می باشد : این سا
به معنای شبیه و مثل و مانند این. و ضمیر این تنها اشاره به یک فرد انسانی و یا چیز و یا یک موجود زنده و یا یک موضوع و پدیده ندارد بلکه کلیه موجودات زنده و غیر زنده و کلیه موضوعات و امورات. نام فرزند دوم آبراهام یعنی ایساّک به شکل ایسا اَک به معنای ایسای کوچک می باشد و خود Abraham از سه کلمه فارسی به شکل زیر ساخته شده است : آب راه ام. این نام ها بین مسیحیان معانی دیگری دارند و در قرآن به شکل های ابراهیم و اسحاق و عیسی تبدیل شده اند و عرب زبانان و فارسی زبانان با تلفظ ریشه ای این نام ها تاکنون آشنا نشده اند چه رسد به معنای اصلی و ریشه ای آنها. و خیلی مثال های دیگر .
یک لفظ یا یک کلمه و یک گزاره یا یک عبارت و یا یک جمله هرکدام یک پدیده مفهومی و زبانی و فکری و خیالی می باشند و لذا وظیفه اصلی یک متفکر یا اندیشمند و یا تخیل گر در رشته پدیدار شناسی، شناخت موجودات زنده و غیر زنده و موضوعات و امورات نمی باشد بلکه شناخت تلفظ ریشه ای و معنای اصلی نهفته در پشت ظاهر الفاظ و کلمات و جملات می باشد و از این طریق کشف حقایق کلی. مثلا یک پدیدار شناس فارسی زبان که در مورد چیستی انسان در رشته آنتروپولوژی یا انسان شناسی مشغول پژوهش و تحقیق می باشد، بهتر است که در قدم اول بداند که کلمه انسان از دو کلمه ساخته شده است ؛ یکی اِن به زبان عربی به معنای من و دیگری سان به زبان فارسی به معنای شبیه یا مثل و یا مانند. لذا واژه انسان در اصل و ریشه به معنای ؛ شبیه یا مثل و یا مانند من بوده است و ضمیر اول شخص مفرد اِن ( جمع : اِنا ) در زبان عربی و من در زبان فارسی اشاره به خداوند متعال دارند و نه ضمیر افراد انسانی.

واژه های فِنومِن و نوومِن با حروف لاتین به شکل های Phenomen و Noumen و جمع آنها به شکل های Phenomenon و Noumenon با تلفظ های فِنومِنون و نوومِنون در اصل و ریشه یونانی نبوده بلکه فارسی و از سرزمین ایران بهمراه انسان به سرزمین یونان مهاجرت کرده ، بدون اینکه معنای اصلی و ریشه ای یعنی معنای فارسی آنها توسط حاملین این واژه ها به متفکرین و اندیشمندان یونانی فاش گردیده باشند. افلاطون و ارسطو بدرستی این دو کلمه فارسی را به ظاهر و باطن یا پدیدار شده و پیدا و پدیدار نشده و ناپیدا معنا و تفسیر نموده اند. اما نتوانسته اند که بطور روشن و واضح و آشکار بدانند که از دیدگاه خردمندان گم نام ایرانی و آفرینندگان اولیه این واژه ها ، چه چیزی پدیدار گشته و پیداست و چه چیزی پدیدار نگشته و ناپیداست. این دو واژه باستانی در زمینه های خود شناسی و انسان شناسی آفریده شده اند و نه در زمینه های هستی یا وجود شناسی بطور کلی. ضمنن این دو واژه به شکل فِنومِن و نوومِن بصورت جمع بوده اند و شکل های مفرد آنها بصورت فَنومَن و نوومَن بوده است. پسوند من در این دو واژه چیز دیگری نمی باشد غیر از ضمیر اول شخص مفرد در زبان فارسی یعنی مَن و مِن جمع من یعنی من ها یا ما. لذا فَنومن از دیدگاه خردمندان ایرانی به معنای من فنی ؛ هنری ؛ تجربه ای ؛ ظاهری ؛ پدیده ای یا پیدا و پدیدار گشته و به ظهور و پیدایش رسیده و متعلق به بخش زمانی و مکانی واقعیت عینی. واژه دوم یعنی نوو مَن به معنای نُه تا منِ ناپیدا ؛ پدیده نیامده و پدیدار نگشته ؛ باطنی ؛ به ظهور و پیدایش نرسیده و غیر تجربی و متعلق به بخش بی زمانی و بیمکانی واقعیت عینی یعنی بخش استعلایی یا متایی و یا بالقوه. این دو واژه باستانی در ارتباط تنگاتنگ و مستقیم با واژه باستانی - اوستایی یعنی خویدوده قرار دارند. زرتشت و یاران یا شاگردان مستقیم و هم عصر وی نتوانسته اند به تلفظ ریشه ای و معنای اصلی این کلمه فرا باستانی ( مندرج در هو ستای قدیمی ) پی ببرند، لذا آنرا دست نخورده به نسل های بعدی منقل نموده اند. از دیدگاه خردمندان گم نام و آفرینندگان اولیه این واژه یعنی همان آفرینندگان واژه های فنومن و نوومن، این کلمه باز هم در زمینه های خود شناسی و انسان شناسی آفریده شده و خطاب به تک تک افراد انسانی به معنای زیر بوده است : خود تو ده تائی.
...
[مشاهده متن کامل]

به این معنا که هر فرد انسانی در آغاز و در ازل و در پارادَیز ( پردیس یا فردوس ) یعنی در نظام احسن آفرینش مبداء از یک خانواده خودی و بنیادی و ملکوتی ده عضوی مشتمل بر پنج مرد و پنج زن خودی ( به زبان دینی : از پنج آدم و پنج حوای خودی ) در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی و هنرمندی و دانایی و توانایی آفریده شده و از حیات یا زندگی جاودانه برخوردار گردیده اند و آنهم با هدف زوجیت هر فرد انسانی با خود و تجربه عشق خویشتن به پنج روش مختلف در قالب پنج زوج بنیادی و خودی مشتمل بر پنج نیم زوج مذکر یا مردانه و پنج نیم زوج موئنث یا زنانه. وظیفه متافیزیک علمی امروز و آینده ( و نه متافیزیک قدیمی یا کلاسیک ارسطو و نه متافیزیک استعلائی کانت و نه پدیدار شناسی هگل و هوسرل و هایدگر ) این است که شناخت بخش پدیدار شده و ظاهری طبیعت و کیهان را به عهده علوم طبیعی و تجربی و ریاضیات واگذار نماید و به کمک شناخت و دانش علمی به شناخت بخش باطنی واقعیت عینی مشغول شود و آنهم نه اینکه به ذوات یا ذات های اشیاء و موجودات بند کند و آویزان آن شود بلکه به بخش استعلائی یا متایی یا امکانات بالقوه و غیر تجربی نهفته در بخش بیزمانی و بیمکانی واقعیت عینی بچسبد. و چنین متافیزیکی در کشف بخش باطنی و پنهای طبع انسانی و طبیعت و کیهان یا جهان هیچ منبع موثق و مطمئن تری را در اختیار ندارد، غیر از محیط و محتوای گرانبهای صدف غریزه جنسی افراد انسانی. کانت و هوسرل و هایدگر در وجود انسانی خود فقط به کشف یک من استعلایی دست یافته اند و آنهم بصورت مه آلود و تاریک و نا روشن و نتوانسته اند به کشف نُه من استعلایی یا متایی برسند و علت اصلی این ناموفقتی یا موفق نشدن، چیزی دیگری نمی باشد غیر از عدم درک معنای اصلی واژه نومن .
عنوان اقوام ماد یعنی مادها در اصل و ریشه به شکل زیر بوده است : ما ۱۰ آ . یعنی ما افراد انسانی در آغار یا در ازل تک و تنها آفریده نشده ایم بلکه هرکدام ده تائی. یعنی خانوادگی و جمعی. واژه ماده هم در اصل و ریشه به شکل زیر بوده است :
ما ۱۰. واژه ایده هم مخفف عبارت فارسی " این ده " می باشد و ضمیر این اشاره به تک تک افراد انسانی دارد.
نتیجه کلی اینکه دو داستان بنیادی و اساسی ادیان توحیدی - ابراهیمی ؛ یهودیت و مسیحیت و اسلام با یک پدر مشترک به نام Abraham با تلفظ آبراهام
( در اصل و ریشه بصورت آب راه ام : از دیدگاه پدر و مادر یا والدین فارسی زبان سومری به معنای توشه نوشیدنی یا روشنایی راه من ) یعنی داستان آدم و حوا و آفرینش شش روزه جهان، دو افسانه تخیلی - توهمی بیش نیستند و فلسفه غرب در این زمینه تاکنون به هیچگونه نتیجه گیری معقول و منطقی نرسیده است و موفق به ارائه یک باور حقیقی و عام و جهانشمول و علمی نگردیده است که بتواند با باور ادیان رقابت جانانه ای داشته باشد. انسان امروز و آینده باید بتواند روند اندیشیدن به خود و خداوند را از نو آغار نماید و در این دو زمینه انرژی حسی و فکری و خیالی خودرا روی معارف وحیانی و حدیثی و روائی دینی و معرفت حاصل از استدلالات منطقی و عقلانی فلسفی و کشف و شهودات شوقانی و ذوقانی عرفانی بیشتر از این تلف نکند.

ادموند هوسِّرل ( ال راز هو ) در معرفی روش پدیدار شناسی خود در جهت توصیف و شرح پدیده ها، انسان را بطور ضمنی یا غیر مستقیم دعوت نموده است که اسطوره ها و حماسه ها و باورهای دینی و محتوای نظام های فلسفی و دیوان های عرفانی پیشین و باستانی را کنار بگذارد و به خود اشیاء یا چیزها باز گردد. گویا این حقیقت را که قبل از وی توسط هگل در پدیدار شناسی روح بیان گشته نادیده گرفته باشد یعنی بازگشت مجدد پدیده ها به ایده ها. افلاطون پس از تقسیم هستی یا وجود بیکران به عالم نیمه متناهی ایده ها و عالم متناهی محسوسات با این مشکل و مسئله روبرو شد که رابطه این دو عالم با همدیگر چگونه بر قرار است و یا این رابطه متقابل به چه نحوی جاری می گردد . ارسطو شاگرد برجسته افلاطون برای حل این مسئله و رفع این مشکل عظیم به این باور رسید که عالم ایده ها بطور مستقل و جدا از عالم محسوسات یا طبیعت و در ورای آن بصورت ماوراء طبیعت، دیگر وجود ندارد بلکه به طبیعت نزول یا تحول یافته است، اما طبیعت یا جهان فیزیکی پس از پشت سر گذاشتن تغییر و تحولات تکاملی فراوان یا بیشمار دو باره به همان حالت کمال ایده آل اولیه ( یا ملکوتی ) باز خواهد گشت. لذا جهان بینی متافیزیکی ارسطویی بر پایه حرکت چرخشی یا دوار هستی یا وجود به شکل 《ماقبل طبیعت ؛ طبیعت ؛ مابعد طبیعت 》 استوار است و جهان بینی افلاطونی بر پایه جدایی عالم ایده ها و عالم محسوسات بصورت 《 طبیعت و ماوراء طبیعت 》 و رفت و آمد روان بین این دو عالم. امروز می دانیم که افلاطون و ارسطو هردو ، جهان بینی هستی شناسانه دموکریت را نه تنها نپذیرفته بلکه آنرا بطور کامل رد نموده اند. دموکریت ایده خودرا در مورد دنیا به شکل زیر بیان داشته است : این دنیا از لحاظ اندازه متناهی و از لحاظ تعداد نامتناهی می باشد. این جهان بینی باستانی از دیدگاه امروز معادل و مترادف و هم معناست با وجود داشتن حقیقی و واقعی جهان های موازی و مساوی و بیشمار. چرخش یا گردش ارسطویی بصورت 《 ایده - پدیده - ایده 》 در یک جهان بیکران نمی تواند بطور کامل به وقوع به پیوندد و پدیده نزول یا تحول کلی هیچگاه به سرانجام نخواهد رسید چه رسد به آغاز پدیده صعود. چرا ؟ زیرا هستی یا وجود بیکران در یک جهان بی کران برای چنین تحولی به بینهایت زمان نیازمند خواهد بود. اما در چهارچوب ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر و محدود و متناهی و مسدود و نفوذ ناپذیر یک جهان ( و جهان های بیشمار ) که هرکدام در بر دارنده تعدادی کاملا محدود و معین و فراوان از ایده ها باشند، چنین تحولی یا چنین نزول و صعودی در یک مقطع زمانی کاملا معین و از پیش تعین شده و قابل محاسبه و بیان به زبان ریاضی ( یعنی طول عمر کلی کیهان که برابر است با فاصله زمانی بین وقوع دو مه بانگ متوالی ) بطور کامل مقدور و امکان پذیر می باشد. نتیجه اینکه جهان بینی هستی شناسانه افلاطون فقط در چهارچوب جهان بینی متافیزیکی ارسطو و بینش ارسطو فقط در چهارچوب نگرش هستی شناسانه دموکریت ، می توانند حقیت داشته باشند. فلاسفه باستان به نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان، علم و آگاهی نداشته اند که بتوانند چگونگی و نحوه چرخش یا گردش و یا نزول و صعود ایده ها به پدیده ها و بازگشت مجدد پدیده ها در پایان راه طولانی مدت تکاملی خود به ایده ها را بطور حقیقی و منطبق بر واقعیت شرح دهند و تبیین نمایند. این کار به عهده اندیشمندان عصر جدید و آینده در منطق و فلسفه می باشد که تئوری علمی مه بانگ حداقل به گوش سر آنان رسیده است. در همین رابطه در قاره آسیا و در سرزمین های باستانی هند و ایران دو کشف سُترگ یا عظیم دیگر صورت گرفته است که زنده نمودن یا رنسانس و یا به روز رسانی آنها در جهت شرح و توضیح منشاء و پیدایش و غایت جهان در کنار باور های دینی و جدل های کلامی و نظام های منطقی و معقولی فلسفی و دیوان های کشف و شهودی عرفانی به زبان و روش علمی ضرورت کامل دارد. این دو کشف بزرگ بطور خلاصه به شرح زیر می باشند:
...
[مشاهده متن کامل]

الف - ایرانیان باستان یعنی میترائیان در دوران گذران زندگی از طریق شکار و غار نشینی به این باور رسیده بوده اند که کیهان تنها دارای یک حالت یا سامان و یا یک نظم کلی نمی باشد بلکه هفت حالت یا سامان یا نظم کلی و انسان تنها دارای یک حیات نمی باشد بلکه هفت حیات. اما از آنجاییکه آن قوم به نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان، علم و آگاهی نداشته اند ، آن هفت نظم کلی را به شکل طبقه بر طبقه و یا محیط و محاط و بطور همزمان موجود تصور نموده اند طوریکه هرکدام از افراد انسانی بطور همزمان در هرکدام از طبقات دارای یک حیات دیگری باشد و این تصور در اعصار بعدی در بعضی فرهنگ ها و تمدن های دیگر منجر به باور به وجود هفت آسمان بصورت طبقه بر طبقه و یک زمین در مرکز آنها گردیده است . آن شناخت عظیم باستانی در پشت پرده ضخیم و ظاهری مراسم چیدن سفره یا میز هفت سین بهنگام پرپایی جشن نوروز، مستتر و مخفی و محفوظ و مصون باقی مانده است و پس از افول یا غروب کردن فرهنگ و تمدن عصر شکار و غار نشینی میترائیان، ایرانیانِ بعد از آنها در طول تاریخ پیدایش این مراسم تاکنون به این شناخت باستانی نهفته در پشت آن ( ایده هستی شناسی یا جهان بینی نهفته در پشت پدیده فرهنگی و تمدنی ) واقف و آگاه نگردیده اند.
ب - هندوان باستان هم به کشف سترگ یا عظیم دیگری دست یافته اند که به علت عدم علم و آگاهی به نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان، آن شناخت را از طریق حلول روان شرح و توضیح داده و توجیه نموده اند. آن کشف بزرگ عبارت است از : سمسرا یعنی چرخه یا زنجیره تولد و مرگ.
اندیشمندان و متفکرین عصر امروز و فردا میتوانند از طریق تفسیر نظریه علمی مه بانگ با توجه به شناخت محوری و یا مرکزی و اصلی آن یعنی نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض محتوای کیهان ( و نه قبض و بسط تئوریک شریعت ) آن شناخت های بسیار ارزشمند باستانی را دوباره به زبان و روش علمی و بطور حقیقی و منطبق بر واقعیت شرح دهند و تبیین نمایند. البته باید دو حقیقت ژرف دیگر را در نظر داشته باشند و بطور جدی و قاطعانه آنها را همیشه در مقابل فعالیت قوای ادراکی فاهمه و عقل زنده نگاه دارند. این دو حقیقت به زبان ساده و طوریکه به سهولت برای عموم مردم قابل دریافت و هضم و جذب و درک و فهم باشد ، به اختصار یا کوتاه به شرح زیر می باشند:
الف : هر فرد انسانی تنها دارای یک میل جنسی نمی باشد بلکه پنج میل جنسی مختلف که چهارتا از آنها فرعی و مخفی و پنهانی اند و یکی از آنها اصلی و آشکار و ظاهری و متعاقب این پنج میل جنسی هر فرد انسانی تنها دارای یک سرنوشت جنسی به شکل یا مرد و یا زن نمی باشد بلکه پنج نوع سرنوشت جنسی مختلف. یک میل جنسی اصلی و تجربی ( phenomenal : فنومنال یا پدیدار گشته ) و چهار میل جنسی فرعی و پنهانی ( noumenal : نومینال یا پدیدار نگشته ) .
ب - هر فرد انسانی تنها دارای یک من یا خود و یا نفس مجرد نمی باشد بلکه ده تا من یا خود و یا نفس مجرد، مشتمل بر پنج نفس مردانه و پنج نفس زنانه. یک من تجربی پدیدار گشته با یک مرتبه یا یک درجه تکوینی - تکاملی و نُه من ( noumen : نومن ) استعلایی و پدیدار نگشته و یا به ظهور نرسیده .
Eidetick Variation با تلفظ آیدِتیک وَریاسیون یعنی تنوع ؛ کثرت یا فراوانی ایده ای . یعنی چه ؟
هوسرل در بیان این دو واژه و ارایه معنای آنها به این حقیقت نرسیده است که هر ایده و پدیده ای واحد و منحصر به فرد تنها دارای یک مرتبه ظهوری با یک درجه تکاملی نمی باشند بلکه دارای ظهورات فراوان متوالی با مراتب یا درجات مختلف تکاملی بین دو سر حد؛ یکی نهایت نقصان یا قوه محض و دیگری نهایت کمال ایده آل یعنی فعلیت محض. هوسرل در سال 1938 فوت نموده است. لذا قبل از مرگ به احتمال قوی با تئوری علمی مه بانگ آشنا نشده است. دوستداران روش پدیده شناسی نباید قافل و ناآگاه از این کشف عظیم علم تجربی و طبیعی باقی بمانند.

به معنای آنچه دیده می شود، پدیدار یا پدیده به معنای فلسفه ی ساختار تجربه یا آگاهی است
اصطلاح هرمونتیک، پدیدارشناسی - یا نمودشناسی - را معادل تعبیر فنومنولوژی «Phenomenology» نهاده اند. پدیدار شناسی یا فنومنولوژی، مکتب و روشی است که توسط ادموند هوسرل پایه گذاری شده است دو نظریه پرداز اصلی
...
[مشاهده متن کامل]
این مکتب، ادموند هوسرل و مارتین هایدگر پدیدار شناسی را علم تفسیر و تأویل پدیده ها دانسته اند. از دیدگاه پدیدارشناسی ، انسان نمی تواند به شناخت ماهیت اشیا و امور دست یابد و فقط می تواند "نمود" آنها را بصورت "پدیده" درک کند. بنابراین روش پدیدارشناسی نه "قیاسی" است و نه "تجربی" ، بلکه نشان دادن و تفسیر یا تأویل کردن چیزی است که به ذهن و وجدان ما داده می شود. اساس پدیدار شناسی ، رجوع مستقیم به خود واقعیت است که حاصل آن "شهود یا ادراک مستقیم" است. ( اشمیت، 1995 )

بپرس