می آرد شرف مردمی پدید
و آزاده نژاد از درم خرید.
رودکی.
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی.
سرانجام کی خسرو آید پدیدپدید آورد بندها را کلید.
فردوسی.
ز چیزی که هرگز ندید و شنیدبدانش بیاورد آنرا پدید.
فردوسی.
یکی گفت و پرسید و دیگر شنیدنیاورد کس راه بازی پدید.
فردوسی.
درنگ آورد راستیها پدید.فردوسی.
ز مرده تن زنده آری فرازپدید آوری مرده از زنده باز.
اسدی.
ترا خدای ز بهر بقا پدید آوردترا ز خاک و هواو نبات و حیوان را.
ناصرخسرو.
آنست پادشه که پدید آورداین اختران و این فلک اخضر.
ناصرخسرو.
ببارد ابر و جهد برق تا پدید آردز خون دشمن بر خاک لاله ٔسیراب.
مسعودسعد.
نوح علیه السلام خفته بود و عورتش را باد ازجامه پدید آورد. ( مجمل التواریخ والقصص ). دست روزگار غدار... در آن آب... نقصانی پدید آورد. ( کلیله و دمنه ). || بدست آوردن : همه روزه آن مرد مارگیر مارها را برداشته در شهر همی گردانید و بسبب آنها روزی خود پدید می آورد. ( الف لیلة ولیله ).
|| پیدا کردن : تمنای من از احسان خلیفه آن است که دختر مرا پدید آورده برسولی سپارد و بسوی من بازفرستد. ( الف لیلة و لیله ).
|| ممتاز و مشخص کردن :
می آزاده پدید آرد از بد اصل
فراوان هنر است اندرین نبید.
رودکی.