پدید امدن

لغت نامه دهخدا

( پدید آمدن ) پدید آمدن. [ پ َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) تَبدّی. ( زوزنی ). بدُوّ. ( تاج المصادر ). نشاء. نُشوء. ( دهار ). برح. بروح. براح. ظهور. تَولد. ( دهار ) ( تاج المصادر ). اعراض. ( تاج المصادر ). لوح. بَوح. ضحو. وضوح. نمودار گردیدن. نمودن. خلق شدن. لایح شدن. بوجود آمدن. ایجاد شدن. معلوم شدن. هویدا شدن. ظاهر شدن. پیدا گردیدن. پیدا گشتن. پیدا شدن. آشکار شدن. دیده شدن. مرئی شدن. مجازاً، طلوع کردن. طالع شدن :
تا روز پدید آید و آسایش گیرم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره.
خسروانی.
دانی که دل من که فکنده ست بتاراج
آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج.
دقیقی.
بروز معرکه بانگشت اگر پدید آید
ز چشم برکند از دور [ کذا ] کیک اهریمن.
منجیک.
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبرخوار.
عماره.
دل مرد دانا ببُدناامید
خرامش نیامد پدید از نوید.
؟ ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ).
برخشش بکردار تابان درفشی
که پیچان پدید آید از ابر آذر.
؟ ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ).
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید.
فردوسی.
در او [ آسمان ] بخشش و داد آمد پدید
ببخشید داننده را چون سزید.
فردوسی.
چو بیداردل کارداران من
بدیوان موبد شوند انجمن
پدید آید از گفت یکتن دروغ
از آن پس نگیرد بر ما فروغ.
فردوسی.
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نماینده نو بنو.
فردوسی.
وز آن پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید.
فردوسی.
پدید آید [ ماه ] آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
شماریت با من ببایدگرفت...
مگر از شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی بمن چون رسید.
فردوسی.
جهان آفرین تا جهان آفرید
چنو مرزبانی نیامد پدید.
فردوسی.
درفش تهمتن همانگه ز راه
پدید آمد و بانگ پیل و سپاه.
فردوسی.
ز تنگی چوگور ژیان برگذشت
پدید آمد آنجای باغی بدشت.
فردوسی.
زمانی برآمد پدید آمد اوی
در بسته راچون کلید آمد اوی.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( پدید آمدن ) ( مصدر ) ۱- هویدا گشتن پیدا گشتن آشکار شدن نمودار گردیدن . ۲- بوجود آمدن خلق شدن . ۳- معلوم شدن مرئی شدن . ۴- طلوع کردن طالع شدن . یا پدید آمدن بامداد ین. پیدا شدن ( زهره و عطارد ) پیش از طلوع آفتاب در مشرق . طلوع صباحی مقابل پنهان شدن بامدادین .

فرهنگ معین

( پدید آمدن ) ( ~. مَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - آشکار گشتن . ۲ - بوجود آمدن . ۳ - معلوم شدن .

پیشنهاد کاربران

to emerge
به عرصه ٔ ظهور رسیدن ؛ متولد شدن . پدید آمدن . ( فرهنگ فارسی معین ) .
تجلی
بپای شدن ؛ قائم شدن. استوار شدن. پدید آمدن. بوجود آمدن. برخاستن. قیام : و لشکرگاهی کردند برابرخصم و آبی بزرگ و دست آویزی بزرگ بپای شد قوی. ( تاریخ بیهقی ) . گفت بر دلم میگردد شکر این چندین نعمت که تازه
...
[مشاهده متن کامل]
گشت بی رنجی که رسید و یا فتنه ای که بپای شد غزوی کنیم. ( تاریخ بیهقی ) . این قوم ساخته سوی سرای او [اریارق ] برفتند و بسیار سوار دیگر از هر جنسی بر ایشان پیوستند و جنگی بزرگ بپای شد. ( تاریخ بیهقی ) . دو مهتر باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی. . . بپای شد. ( تاریخ بیهقی ) . اگر فالعیاذ باﷲ میان ما مکاشفتی بپای شود ناچار خونها ریزند. ( تاریخ بیهقی ) . خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ بپای شده. ( تاریخ بیهقی ) .

زهش. . . .

بپرس