تا روز پدید آید و آسایش گیرم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره.
خسروانی.
دانی که دل من که فکنده ست بتاراج آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج.
دقیقی.
بروز معرکه بانگشت اگر پدید آیدز چشم برکند از دور [ کذا ] کیک اهریمن.
منجیک.
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری و عنبرخوار.
عماره.
دل مرد دانا ببُدناامیدخرامش نیامد پدید از نوید.
؟ ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ).
برخشش بکردار تابان درفشی که پیچان پدید آید از ابر آذر.
؟ ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ).
چو زین بگذری مردم آمد پدیدشد این بندها را سراسر کلید.
فردوسی.
در او [ آسمان ] بخشش و داد آمد پدیدببخشید داننده را چون سزید.
فردوسی.
چو بیداردل کارداران من بدیوان موبد شوند انجمن
پدید آید از گفت یکتن دروغ
از آن پس نگیرد بر ما فروغ.
فردوسی.
پدید آمد این گنبد تیزروشگفتی نماینده نو بنو.
فردوسی.
وز آن پس چو جنبنده آمد پدیدهمه رستنی زیر خویش آورید.
فردوسی.
پدید آید [ ماه ] آنگاه باریک و زردچو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
شماریت با من ببایدگرفت...مگر از شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی بمن چون رسید.
فردوسی.
جهان آفرین تا جهان آفریدچنو مرزبانی نیامد پدید.
فردوسی.
درفش تهمتن همانگه ز راه پدید آمد و بانگ پیل و سپاه.
فردوسی.
ز تنگی چوگور ژیان برگذشت پدید آمد آنجای باغی بدشت.
فردوسی.
زمانی برآمد پدید آمد اوی در بسته راچون کلید آمد اوی.بیشتر بخوانید ...