پدید

/padid/

مترادف پدید: آشکار، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، ظهور، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، هویدا

متضاد پدید: پنهان، ناپدید، مخفی

معنی انگلیسی:
visible

لغت نامه دهخدا

پدید. [ پ َ ] ( ص ، ق ) آشکار. آشکارا. جلی. مرئی. نمایان. ظاهر. بارز. پیدا. پدیدار. هویدا. مشهود. معلوم. عیان.روشن. صریح. مقابل نهان ، باطن ، ناپدید :
پدید تنبل او ناپدید مندل اوی
دگر نماید و دیگر بود بسان سراب.
رودکی.
ابری پدید نی و کسوفی نی
بگرفت ماه و گشت جهان تاری.
رودکی.
چون بر پلی که آن رود راست برروی دریا پدید است. ( حدود العالم ).
رویش میان حله سبز اندرون پدید
چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید.
عماره.
کنون آن به آید که او در جهان
نباشد پدید آشکار ونهان.
فردوسی.
رای و تدبیر صوابش بفلک خواهد برد
گوشه تاجش و امروز پدید است اثر.
فرخی.
کنار باشد باران نوبهاری را
فضایل و هنرش را پدید نیست کنار.
فرخی.
تا هوا را پدید نیست کنار
تا فلک را پدید نیست کران.
فرخی.
ور بزرگی به فضل خواهد بود
فضل او را پدید نیست کنار.
فرخی.
ز هر که آید کاری دراو پدید بود
چنان کز آینه پیدا بود ترا دیدار.
ابوحنیفه اسکافی.
گهرهای گیتی بکار اندرند
ز گردون بگردان حصار اندرند...
به هریک درون از هنر دستبرد
پدید است چندانکه نتوان شمرد.
اسدی.
بشد ز ملت پورخلیل حمزه پدید
که بد بقوت اسلام احمد و حیدر.
ناصرخسرو.
فائده فضل نگشتی پدید
گر همه کس فاضل و داناستی.
ادیب صابر.
ای سربسر ستوده پدید و نهان تو
شد بر جهانیان خبر خیر تو عیان.
سوزنی.
هر که رنجی دید گنجی شد پدید
هر که جدّی کرد در جدّی رسید.
مولوی.
شب پراکنده خسبد آنکه پدید
نبود وجه بامدادانش.
سعدی.
|| ممتاز.مستثنی :
ایا بمردی و پیروزی از ملوک پدید
چنانکه بود بهنگام مصطفی حیدر.
فرخی.
ای به حرّی و بآزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
و رجوع به پدیدار شود.
- پدید بودن ؛ آشکار بودن. ظاهر بودن. پیدا بودن :
از لئیمان بطبع بی تائی
وز خسیسان بعقل بی جفتی
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و بدل زُفتی.
علی قرطاندکانی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آشکار، آشکارا، نمایان، ظاهر، هویدا، پیدا
۱-( صفت ) آشکار آشکارا روشن نمایان پیدا پدیدار هویدا جلی مرئی ظاهر مشهود معلوم عیان صریح مقابل نهان ناپیدا باطن. ۲- ممتاز مستثنی : ( ایا بمردی و پیروزی از ملوک پدید چنانکه بود بهنگام مصطفی حیدر. ) ( فرخی ) یا پدید بودن. ۱- آشکار بودن ظاهر بودن پیدا بودن نمایان بودن بارز بودن پدیدار بودن . ۲- ممتاز بودن .

فرهنگ معین

(پَ ) [ په . ] (ص مر. ) ۱ - پیدا، روشن ، نمایان . ۲ - برگزیده ، مستثنی .

فرهنگ عمید

آشکار، آشکارا، نمایان، ظاهر، هویدا، پیدا.
* پدید آمدن: (مصدر لازم )
۱. نمایان شدن.
۲. به وجود آمدن.
* پدید آوردن: (مصدر متعدی )
۱. نمایان ساختن.
۲. به وجود آوردن.

پیشنهاد کاربران

واژه پدید
معادل ابجد 20
تعداد حروف 4
تلفظ padid
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: padīt] ‹پادید›
مختصات ( پَ ) [ په . ] ( ص مر. )
آواشناسی padid
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی به پهلوی
واژگان مترادف و متضاد
منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید

پدیدپدیدپدیدپدیدپدیدپدید
آشکار
نمایان
اشکار
پدید :
دکتر کزازی در مورد واژه ی پدید می نویسد : ( ( پدید می باید از پت دیت pat - dīt بر آمده باشد. این واژه اگر به فرجام دیگرگونی خویش می رسید، بدید می شد [ب ( پیشاوند ) / دید ] اما در ریختی نزدیک به ریخت پهلوی مانده است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

ز آغاز باید که دانی درست،
سر ِ مایه ی گوهران، از نخست؛
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آمد پدید
معنی بیت : برای شناختن آفرینش نخست می باید چهار آخشیجان را بشناسی که پدیده های جهان از پیوند و آمیختگی آنها با یکدیگر پدیدار شده اند . آفریدگار از نیست هستی را پدید آورده است ، تا بدین گونه توانایی خویش را آشکار به دارد.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 188 )

آشکار ، معلوم

بپرس