برآمد خروشیدن کرّنای
تهمتن برآورد لشکر ز جای...
پراندیشه جان جهاندار شاه
دو فرسنگ با او بیامد براه
ورا کرد پدرود و خود بازگشت
باندیشه و درد انباز گشت.
فردوسی.
سبک شاه را زال پدرود کرددل از رفتنش پر غم و دود کرد.
فردوسی.
چو او کرد پدرود تخت و کلاه چه گودرز و بهرام و کاوس شاه.
فردوسی.
از آن پس بپدرود با یکدگربسی بوسه دادند بر چشم و سر.
فردوسی.
همی رفت با او [ فریبرز ] گو پیلتن بزرگان و گردان آن انجمن
بپدرودکردن گرفتش کنار
ببارید آب از مژه شهریار.
فردوسی.
بپدرود کردنش رفتند پیش که دانست کش باز بینند بیش.
فردوسی.
بپدرود کردن رخ هر کسی ببوسید با آب مژگان بسی.
فردوسی.
بهنگام پدرود کردن بماندبفرمان برفت و سپه را براند.
فردوسی.
پس آن ماه را شاه پدرود کردتن خویش تار و برش پود کرد.
فردوسی.
یکدیگر را پدرود کردند. ( تاریخ بیهقی ).وقت آن است که پدرود کنی زندان را.
حافظ.
- پدرود بودن ، پدرود شدن ، پدرود باش ؛ بسلامت باش. در پناه و حفظ خدا باش.تو پدرود باش و بی آزار باش
همیشه به پیش جهاندار باش.
فردوسی.
همی گفت پدرود باش ای پسرکه بی توجهان را بد آید بسر.
فردوسی.
بقیدافه گفتا که پدرود باش جهان تا بود تار تو پود باش.
فردوسی.
بخرّاد گفت آن زمان شهریارکه ای از ردان جهان یادگار
بدان کودک تیز و نادان بگوی
که ما را کنون تیره گشت آبروی
که پدرود بادی تو تا جاودان
سر و کار ما باد بابخردان.
فردوسی.
تو پدرود باش ای جهان پهلوان که جاوید باشی و روشن روان.
فردوسی.
اگر قطره شد، چشمه پدرود بادشکسته سبو بر لب رود باد.
نظامی.
|| ترک. متروک. دور.جدا : مرا کردی چنان یکباره پدرود
فکندی نام و ننگ خویش در رود.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
مرا تا جان چنین پدرود باشددلم از بخت چون خوشنود باشد.بیشتر بخوانید ...