پخچودن

لغت نامه دهخدا

پخچودن. [ پ َ دَ ] ( مص ) پخچ شدن. کوفته شدن. پهن شدن. پخچیدن :
چو خارپشت که گشتم ز تیر بارانش
که موی بر تن صبرم ز زخم او پخچود.
جمال الدین عبدالرزاق ( از شعوری ).
|| مضایقه و دریغ داشتن. ( فرهنگ رشیدی در ذیل لغت پخچ ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کوفته شدن و پهن گردیدن با پایا با ضربه و مانند آن پهن شدن پخچیدن پخشودن پخشیدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس