پخپخو

لغت نامه دهخدا

پخ پخو. [ پ َ / پ ِ خ ْ پ َ / پ ِ ] ( اِ )پِخلوُچَه. پِچلیچه. غلغلیچ. غلملیچ. ( رشیدی ). غلفچ. غلمچ. قلفچه. غلغلک. غلغلی. و آن چنانست که انگشت در زیر بغل کسی کنند و بنوعی بجنبانند که بخنده افتدیا کف پای یا کف دست خارند بدان مقصود :
در میان فرس میدانی چه باشدپخپخو
در هری پخلوچه گویند از صغیر و از کبیر.
نیازی صاحب فرهنگ منظومه ( از رشیدی ).

فرهنگ فارسی

فشارومالشی که باسرانگشتان به زیربغل کسی بدهند، تابه خنده بیفتد
( اسم ) تحریک اعصاب سطحی وروجلدی زیر بغل یا کف یا بوسیل. انگشت یا پر مرغ و یا شیئی دیگر که نتیجه اش واکنش شخص بصورت خنده است . این تحریک ممکنست در نقاط دیگر بدن از قبیل تحریک اعصاب سطحی تهی گاه و شکم نیز انجام شود غلغلک پخلوچه.

فرهنگ معین

(پَ پَ خُ ) نک غلغلک .

فرهنگ عمید

فشار و مالشی که با سر انگشتان به زیر بغل یا پهلوی کسی بدهند تا به خنده آید، پخلوچه، پخلیچه، غلغلک.

پیشنهاد کاربران

در گویش مردم شهرستان زرند قلقلک دادن
pekhpekhoo
گویش کرمانی قلقلک

بپرس