همچو گرمابه که تفسیده بود
تنگ آئی جانت پخسیده شود.
مولوی.
|| چین چین شدن پوست از آتش یا حرارت خورشید. ترنجیدن. چین آوردن پوست از تَبش. شکنج و نورد آوردن پوست از گرمی آتش. || فراهم ترنجانیدن. || پژمرانیدن. پخسانیدن : ای نگارین ز تو رهیت گسست
دلش را گو بپخس و گو بگداز.
آغاجی.