که به عمر و به جاه تو شده اند
روزگار و سپهر پایندان.
مسعودسعد.
در گوشه ای نشستی و دست از تجارت بداشتی گفتی پایندان ثقه است. ( تذکرةالاولیاء عطار ).دل همی گفتی که پایندان شدم
که بودتان فتح و نصرت دم بدم
هر که پایندان او شد وصل یار
او چه ترسد از شکست کارزار.
مولوی.
ای پسر وامخواه روز پسین جان ستاند برهن و پایندان.
نزاری.
مشتری صد سال دیگر در بقاگشته پایندان مجدالدین علیست.
ابن بالو ( ؟ ) ابن بابویه ( ؟ ) ( از جهانگیری ).
رزق را دست تو پایندان شدعلم را کلک تو پایندان باد.
مؤیدالدین ( از سروری ).
از بهر درنگ کس جاوید در این گیتی کی داد بگو با کس گردون چک پایندان.
ادیب پیشاوری.
|| صف نعال. کفش کن. پایگاه. درگاه : ماه را در محفل خورشید من
جای اندر صف پایندان بود.
منجیک.
|| میانجی کننده. ( برهان ). || ایلچیگری. ( غیاث اللغات ). || رَهن. گرو. ( جهانگیری ) || در قید کسی بودن. ( برهان ). صاحب فرهنگ رشیدی این لفظ را بجای پایندان با یاء پابندان با باء موحده مفتوحه داند و گوید: «و صحیح بای موحده است بدل یای مثناة تحتیه و سامانی گوید ضامن را از آن پابندان گویند که کفالت پابند ضامن و مضمون عنه هر دوباشد و صف نعال را از آن گویند که مردم در گاه کفش کندن و پوشیدن کفش آنجا مقام کنند و پای بند شوند... اما در نسخ معتبره مثنوی مولوی پایندان به یاء دیده شد نه به بای موحده و از مردم معتبر نیز چنین شنیده شد که جهانگیری گفته و تخطئه سامانی محض بقیاس است. واﷲ اعلم.».