ورنه بایدت بزادن نگرایم من
همچنین باشم و نازاده بپایم من.
منوچهری.
جهانا چه در خورد و بایسته ای اگر چند با کس نپایسته ای.
ناصرخسرو.
چون عزّ من و ذل تو نپایست هم ذل من و عزّ تو نپاید.
مسعودسعد.
|| انتظار بردن : بگاه معصیت بر اسپ ناشایست
و نابایست و مرکس را نپایستی.
ناصرخسرو ( دیوان چ محقق - مینوی ص 373 ).
|| درنگ کردن : چیزی نپایست تا لشکر دررسد با این مقدار مردم جنگ پیوست و بتن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان. ( تاریخ بیهقی ).