پایدام

لغت نامه دهخدا

پایدام. ( اِ مرکب ) پادام. تَله. دام. حباله. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). داحول. مصلی. ( السامی فی الاسامی ). مِصلاة. کُفَّه : نوعی است از دام که پای جانوران را بگیرد و آن حلقه ای چند باشد از موی تافته و شکیلی بر آن کرده که چون جانور پای در آن نهد حلقه کشیده شود و پای جانور گرفتار گردد و آنرا پای حلقه نیز گویند... و نوعی از دام که بعربی حباله گویند و آن چنان بود که سیخهای باریک از چوب تراشند بمقدار یک وجب و بر یک سرآن دامی نصب کنند و سر دیگرش تیز ساخته باشند و بزمین فروبرند و از جانب دیگر صیاد در پناه چتری که از شاخهای سبز ساخته باشند درآمده پیش رود تا جانوران رم کرده بجانب دام بیایند و پای ایشان در آن بند شود.( فرهنگ رشیدی ). دامی باشد تا جانوران پرنده را بآواز بسوی خود کشند. ( از برهان ). و در شرح نصاب آمده است : پایدام بمعنی تله که نوعی از دام است. ( غیاث اللغات ). نوعی از تله و دام است و آن چنان باشد که سیخهای باریک از چوب بمقدار یک وجب تراشند و بر سر هر یک دامی بندند و سر دیگر آنرا بر زمین فروبرند و صیاد درپناه گاوی یا خری درآمده پیش رود و جانوران را رم داده بجانب دام آورد تا پایهای ایشان در میان دام بندشود. ( برهان ). داحول ؛ پایدام صیاد است که برای شکارگورخر بر زمین فرونشاند. ( منتهی الارب ) :
با سماعی که از حلاوت بود
مرغ را پایدام ودل را دام.
فرخی.
که من ننیوشم این گفتار خامت
نیفتم هرگز اندر پایدامت.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
از بخل چون نیاز همی دست موزه ساخت
طبع تو هر دو را بسخا پایدام کرد.
مختاری.
گفتم در پایدام جور تو ماندم
گرنه یکی خط که صدهزاربرآمد.
سوزنی.
اجل پایدامی نهاده ست صعب
بناکام باید همی درفتاد.
سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ).
ز دست شیطان در پایدام معصیتم
جز او نباشد ازین دام دستگیر مرا.
سوزنی.
دولت تیز مرغ تیز پر است
عدل شه پایدام او زیبد.
خاقانی.
گفتم بپایگاه ملایک توان رسید
گفتا توان ، اگر نشود دیو پایدام.
خاقانی.
|| خروهه. ملواح. پادام. مرغی که صیاد در کنار دام بندد تا مرغان دیگر بهوای او آمده در دام افتند. ( برهان ). مرغی است که صیاد بر دام بندد برای صید کردن مرغی و آنرا خروهه و بتازی ملواح گویند. ( رشیدی ). || دامگاه. || حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند و بر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- تله دام پادام ۳- دامگاه. ۴- حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند وبر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند .
پادام تله

فرهنگ معین

(اِمر. ) نک پادام .

فرهنگ عمید

۱. تله، دام.
۲. نوعی دام که از موی دُم اسب درست کنند و در زمین بگسترانند تا پای پرندگان در آن گیر کند.
۳. مرغی که صیاد در کنار دام ببندد تا مرغان دیگر به هوای او در دام بیفتند.
۴. [مجاز] هر نوع حیله و نیرنگی که برای فریب دادن کسی به کار ببرند: گفتم به پایگاه ملائک توان رسید / گفتا توان اگر نشود دیو پای دام (خاقانی: ۳۰۲ )، خصم را روز چند مهلت داد / لاجرم خصم پای دام نهاد (سنائی۱: ۲۵۷ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس