پایدار ماندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) باقی ماندن. بر قرار ماندن. ثابت ماندن : نماند کسی در جهان پایدارهمه نام نیکو بود یادگار.فردوسی.شما را خماند همان روزگارنماند خماننده هم پایدار.فردوسی
abide (فعل)ماندن، ایستادگی کردن، پایدار ماندن، ساکن شدن، ایستادن، منتظر شدن، وفا کردن، تاب اوردن، ساکن بودن