پای گرفتن

لغت نامه دهخدا

پای گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) استوار شدن. محکم شدن :
درختی که اکنون گرفته ست پای
به نیروی شخصی درآید ز پای.
سعدی.

پیشنهاد کاربران

پای گرفتن و پاگرفتن ؛ استوار شدن. محکم گردیدن :
درختی که اکنون گرفته ست پای
به نیروی شخصی برآید ز جای.
سعدی ( گلستان ) .
سرو از آن پای گرفته ست به یک جای مقیم
که اگر باز رود شرمش از آن ساق آید.
...
[مشاهده متن کامل]

سعدی.
- || با �از�، بمعنی ترک گفتن. دوری جستن :
ای دوست جفای تو چو زلف تو دراز
وی بی سببی گرفته پای از من باز.
سعدی ( رباعیات ) .

بپرس