- گرد پای حوض گردیدن ؛ کنایه از آن است که سردرگم و مبهم در جای بگردد بواسطه ساختن کاری و یا بدست آوردن مطلبی. ( برهان ) :
شمس بی نور و خواجه بی اصل
چند از این دفع گرم و وعده سرد
از سر جوی عشوه آب ببند
بیش از این گرد پای حوض مگرد
تا مرا در میان تابستان
مر تو را پوستین نباید کرد.
انوری.
بشب زان حوض پایه هیچ نگذشت همه شب گرد پای حوض میگشت.
نظامی ( از فرهنگ رشیدی ).
تشنه را خود شغل چه بود در جهان گردپای حوض گشتن جاودان.
مولوی.
بیش ازین گرد پای حوض مگردکه من امروز رند می خوارم.
مولوی ( از فرهنگ رشیدی ).
خون من میریخت همچون آب حوض آن ماه و دیگرگرد پای حوض میگشت این دل مجروح زارم.
اوحدی ( در صفت معشوقه در حمام ).