پای بند

/pAyband/

مترادف پای بند: اسیر، پای بست، گرفتار، مقید، اساس، بنیاد، بن، بیخ، پی، دلباخته، هواخواه، خلخال، بخو، زنجیر، کند، بند، دوال

متضاد پای بند: مجرد

معنی انگلیسی:
faithful, observant, fetters, hindrance, bound, encumbered, particular, abiding, bound, dependent, respecter, under

لغت نامه دهخدا

پای بند.[ ب َ ] ( اِ مرکب ) خلخال ، مقابل دستبند : وگام چنان بزنند که زینت پوشیده ایشان ظاهر نشود ازخلخال و پای بند و مانند این. ( تفسیر ابوالفتوح ).
|| دوالی که بپای باز بندند. قید. دام. ( رشیدی ). پایدام. بند پا. زنجیر یا دوال که بپای اسب بندند. پاوند. پای وند. رسن و دام. ( غیاث اللغات ). سباق ؛ پای بند باز. ( دهار ). شِکال ؛ پای بندستور. ( منتهی الارب ). عقال. || حافظ. حارس. نگاهبان. عائق. مانع :
تو گوئی هماناکه پندش دهم
به افسونگری پای بندش دهم.
فردوسی.
فروهشت رستم بزندان کمند
برآوردش [ بیژن را ] از چاه با پای بند.
فردوسی ( شاهنامه ج 2 ص 981 ).
نبینم همی از تو جز پای بند
چه خواهم ترا جز بلا و گزند.
فردوسی ( شاهنامه ج 3 ص 1411 ).
بزد دست و بگسست زنجیر و بند
جدا کرد ازو حلقه و پای بند.
فردوسی ( شاهنامه ج 2 ص 981 ).
از من آمد بند بر من همچنانک
پای بند گوسپند از گوسپند.
ناصرخسرو.
بیغرض پند همچو قند بود
با غرض پند پای بند بود.
سنائی.
سوزنی را پای بند راه عیسی ساختند
حب دنیا پای بند است ارچه هم یک سوزن است.
سنائی.
زیرا که عقل بر اطلاق ، کلید خیرات و پای بند سعادات است. ( کلیله و دمنه ).
کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک
کی شودش پای بند کوره و سندان و دم.
خاقانی.
طیران مرغ دیدی ، تو ز پای بند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران آدمیت.
سعدی.
|| دام :
چو کرکس بر دانه آمد فراز
گره شد برو پای بند دراز.
سعدی.
منه بر سرم پای بند غرور [ یعنی دستار ].
سعدی.
|| ( ن مف مرکب ) آنکه پای بسته و گرفتار باشد. ( رشیدی ). مُقیّد. مبتلی :
چو دیدند مرجهن را پای بند
شکستند آن بند را بی گزند.
فردوسی.
مخالط همه کس باش تا بخندی خوش
نه پای بند کسی کز غمش بگریی زار.
سعدی.
اگر دنیا نباشد دردمندیم
وگر باشدبه مهرش پای بندیم
بلائی زین جهان آشوب تر نیست
که بار خاطر است ارهست ور نیست.
سعدی.
ای گرفتارو پای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) خلخال مقابل دستبند . ۲- دوال و بندی که بپای باز اسب و مانند آن بندند پایدام بند پا پاوند پابند . ۳- ( صفت ) آنکه پای بسته و گرفتار است مبتلی مقید . ۴- با عیال بسیار . یا پای بند چیزی یا کسی بودن . بانچیز یا آنکس دلبستگی بسیار داشتن . یا پای بند عیال . مقید به عیال گرفتار اهل بیت .

فرهنگ عمید

= پابند

پیشنهاد کاربران

مقید
متعهد
قائل
پایبند:مقید. کسی که خود را موظف به انجام کارش می داند
مقید
گرفتار، وابسته
معتقد ، راضی ، وفادار
یعنی پایدار یا همیشگی
استوار ، وفا دار
به طور مثال :
پایبند ( ) نام نبود
در پرانتز معنی کلمه پایبند باید بیاید که معنی و مفهوم جمله تغییر نکن
پای بند : پای بند چیزی یا حرفی بودن که از قول دادن می آید
***
مثال : توی باید پای بند حرفی که زدی باشی!!
پایداری ، عهده دار بودن، متعهد بودن، لازم دانستن
عهده دار باشیم .
لازم بدانیم
پا برجا. ایستادگی بر عهد خود
همدم
وفادار
ایستادگی
بی پایان
دلباخته
متعهد بودن
پای بند برچیزی هستیم و آن را ول نمیکنیم
معتقد
وابستهگی٫ وابسته
استوار - ایستادگی
همیشگی , بی پایان

وفادار بودن
ایستادگی کردن
متهد بودن

وفاداری ، پایداری ، ایستادگی بر عهد و پیمانی
پابرجا، ایستادگی
پابرجا ، ایستادگی، ماندگار
دلباخته

ایستادن
ایستادگی
تقید
متکی ماندن روی چیزی
ماندن بر چیزی
متعهد
وفادار
مسئولیت_
یک دست
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس