پای برهنه
لغت نامه دهخدا
- پای برهنه شدن ؛ و پای برهنه رفتن. تَنَعﱡم. ( منتهی الارب ). حفوَة. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
بی موزه ؛ بی کفش. بی چکمه. بدون پوشیدن چکمه و کفش به پا :
چه بودت گرنه دیوت راه گم کرد
که بی موزه درون رفتی به گلزار.
ناصرخسرو.
چه بودت گرنه دیوت راه گم کرد
که بی موزه درون رفتی به گلزار.
ناصرخسرو.