پای باف. ( نف مرکب ) جولاهه. ( اوبهی ) ( رشیدی ). جولاه. ( اسدی ).حائک. نساج. گوفشانه. بافنده. ( برهان ) : کشاورز و آهنگر و پای باف چو بیکار باشند سرشان بکاف.ابوشکور.گفتم از جود او عنابر کیست گفت بر پای باف و بر ضرّاب.عنصری.داند خرد که تاب نیارد بروز رزم با جمله رکاب گران جمله پای باف. ( کذا ).آذری ( از فرهنگ جهانگیری ).
بافنده، جولاه، جولاهه، نساج: کشاورز و آهنگر و پای باف / چو بیکار باشند سرشان بکاف (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۳ ).