پای افشار. [ اَ ]( نف مرکب ، اِ مرکب ) پاافشار. پای اوژاره. لوح پا: پای افشار جولاه. پای افشار جولاهگان ، معلی. ( دهار ). میدانی. ( مهذب الاسماء ). رجوع به پاافشار شود : نیست بافنده او بدست افزارنه بماکو نورد و پای افشار.شیخ آذری ( از شعوری ).