یکی پرخرد مرد پاکیزه مغز
که بودش زبان پر ز گفتار نغز.
فردوسی.
ولیکن یکی داستانست نغزاگر بشنود مرد پاکیزه مغز.
فردوسی.
چه گفت آن خردمند پاکیزه مغزکجا داستان زد ز پیوند نغز.
فردوسی.
که بیداردل بود و پاکیزه مغززبان چرب و شایسته کار نغز.
فردوسی.
بدو گفت کای پیر پاکیزه مغزهمه رای و گفتارهای تو نغز.
فردوسی.
ابا پند و اندرز و گفتار نغزبزرگان ایران پاکیزه مغز...
فردوسی.
نهادند خوان وخورشهای نغزبنزد شهنشاه پاکیزه مغز.
فردوسی.
بدانست کان پیر پاکیزه مغزبزرگست وشایسته کار نغز.
فردوسی.
چو سالار شاه این سخنهای نغز [ شاهنامه ]بخواند ببیند بپاکیزه مغز
ز گنجش من ایدر شوم شادمان
کز او دور بادا بد بدگمان.
فردوسی.
بیاورد خوان با خورشهای نغزجوان پرمنش بود و پاکیزه مغز.
فردوسی.