پاکیزه روی. [ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) زیباروی. نکومنظر. صبیح المنظر. وُضّاء. ( صراح ) ( منتهی الارب ). واضی ٔ. ( منتهی الارب ) : به آمل رسید روز آدینه... افزون از پانصد ششصدهزار مرد بیرون آمده بودند مردمان پاکیزه روی و نیکوتر. ( تاریخ بیهقی ). دلبند خوب صورت پاکیزه روی را نقش ونگار و خاتم پیروزه گو مباش.
سعدی.
فرهنگ فارسی
( صفت ) زیبا روی نکو روی نکو منظر صبیح المنظر پاک رو . زیباروی نکومنظر