پاکیزه خوی. [ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) مهذّب : بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی چه درماندگی پیشت آمد بگوی.سعدی.شنید این سخن مرد پاکیزه خوی.سعدی.