نخست از جهان آفرین کرد یاد
خداوند خوبی و پاکی و داد.
فردوسی.
|| بی غشی. صفا. ( برهان ). صفوت. ویژگی.بی آمیغی. خلوص : ببزرگی چو سپهر است و بپاکی چو هوا
بسخاوت چو برادر بدیانت چو پدر.
فرخی.
برای پاکی لفظی شبی بروز آردکه مرغ و ماهی باشند خفته او بیدار.
کمال اسماعیل.
|| پاکدامنی. عِفت. عصمت. طهارت. ذیل. پارسائی : تو گفتی که من بدتن جادوم
ز پاکی و از راستی یکسوم.
فردوسی.
بگسترد پاکی و هم راستی سوی دیو شد کژی و کاستی.
فردوسی.
ترا داد یزدان بپاکی نژادکسی چون تو از پاک مادر نزاد.
فردوسی.
و تناسخیان گویند که وی [ جمال ] خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کند. ( نوروزنامه ).چون شهره شود عروس معصوم
پاکی و پلیدیش چه معلوم.
امیرخسرو.
|| ضیا. روشنائی : شب سیاه بدان زلفکان تو ماند
سپید روز به پاکی رخان تو ماند.
دقیقی.
|| حال زن که حائض نباشد. سرشستگی. طُهره. قُرء. قَرء. طهارت زن از حیض. بازایستادن خون پس از حیض. مقابل ناپاکی ، بی نمازی ،قاعدگی. || تمام شدن. || استره سرتراشی. ( برهان ). تیغ.- آب پاکی بدست کسی ریختن ؛ یکباره او را نومید کردن.
- به پاکی یاد کردن ؛ تقدیس. تسبیح. تنزیه.
- پاکی نژاد ؛ اصالت. نجابت. پاکزادی. پاک نژادی.