لغت نامه دهخدا
پاکلاغی. [ ک َ ] ( اِ مرکب ) قازایاغی. رجل الطیر. رجل العقاب. رجل الغراب. رجل العقارب. رجل الزرزور. رجل الراعی. رجل العقعق. اَاَطریلال. حشیشة البرص. موجه. یملیک. حرزالشیاطین. جزر الغراب. و آن گیاهی است که برگ آن به پنجه زاغ ماند و به بهاران روید و در آشها و پلوها کنند. || قسمی از دوختن.
فرهنگ معین
(کَ ) (اِمر. ) ۱ - گیاهی است که برگ آن به پنجة کلاغ می ماند و در بهار می روید و آن را در آش و پلو و مانند آن می ریزند، رجل الطیر، رجل الغراب و قازایاغی نیز گویند. ۲ - قسمی دوختن که بیشتر در کنار دستمال و رومیزی و مانند آن به کار می رود. ۳ - نوعی خط شکستة ن