یکی پاکدامن که آهسته تر
نکوتر بدیدار و شایسته تر.
فردوسی.
زن پاکدامن به پرسنده گفت که شویست و هم کودک اندر نهفت.
فردوسی.
جوان گفت و آن پاکدامن شنیدز گفتار او خامشی برگزید.
فردوسی.
سوی کردیه نامه ای بد جداکه ای پاکدامن زن پارسا.
فردوسی.
پاکدامن چون زید بیچاره ای اوفتاده تا گریبان در وحل.
سعدی ( گلستان ).
در حق من بدرد کشی ظن بد مبرکآلوده گشت خرقه ولی پاکدامنم.
حافظ.
عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلودکان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد.
حافظ.
حافظ بخود نپوشید این خرقه می آلودای شیخ پاکدامن معذور دار ما را.
حافظ.