پاک یزدان

/pAkyazdAn/

لغت نامه دهخدا

پاک یزدان. [ ی َ ] ( اِ مرکب ) یزدان پاک. خداوند پاک. قدّوس :
بزرگی کن و چاره ما بساز
هم از پاک یزدان نه ای بی نیاز.
فردوسی.
نه از پاک یزدان نکوهش بود
نه شرم از یلان چون پژوهش بود.
فردوسی.
ازین بگذری سفله آنرا شناس
که از پاک یزدان ندارد هراس.
فردوسی.
نخواند مرا مردم از آب پاک
جز از پاک یزدان مرا نیست باک.
فردوسی.
وز آن پس بر آب زره بگذرم
اگر پاک یزدان بود یاورم.
فردوسی.
بکشتم کسی را که بایست کشت
که بد کژّ و با پاک یزدان درشت.
فردوسی.
بدان سان که از پاک یزدان بخواست
ز نیروی آن کوه پیکر بکاست.
فردوسی.
بگیتی جز از پاک یزدان نماند
که منشور تیغ ترا برنخواند.
فردوسی.
چنین گفت کین پادشاهی مراست
برین بر شما، پاک یزدان گواست.
فردوسی.
ز شاهان گیتی برادر که کشت
که شد نیز با پاک یزدان درشت.
فردوسی.
ترا پاک یزدان برو برگماشت
بد او زایران و نیران بگاشت.
فردوسی.
بدو گفت بهرام کاین است راست
بر این راستی پاک یزدان گواست.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) یزدان پاک خدای پاک قدوس .
یزدان پاک خداوند پاک

فرهنگ عمید

یزدان پاک، خداوند.

پیشنهاد کاربران

بپرس