پاژخ

لغت نامه دهخدا

پاژخ. [ ژَ ]( اِ ) پازخ. مالش و آزار باشد. ( برهان ) :
پاسار میکند من و خوبان را
تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش.
ناصرخسرو.
ای کرده دلم غم تو رخ رخ
تا چند کشم ز عشق پاژخ.
عماد زوزنی.

فرهنگ معین

(ژَ ) ( اِ. ) مالش و آزار.

فرهنگ عمید

۱. آزار، مالش: پاسار می کند من و خوبان را / تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش (ناصرخسرو۱: ۲۸۷ ).
۲. پامال.

پیشنهاد کاربران

بپرس