زهر دارد در درون در پاچه مار
گرچه دارد از برون نقش و نگار.
شیخ بهائی ( نان و حلوا چ سنگی ص 17 )
|| قسمت سفلای پای گوسفند و گاو که از زانو شروع و بسر سُم ختم شود. ساق گوسفند و گاو و مانند آن. ساق : ساق البقر؛ پاچه گاو. ( ریاض الادویة ) : بسان پاچه گاوی که از موی
برون آرد ورا شاگرد رَوّاس.
سوزنی.
|| طعامی که از پاچه گوسفند سازند : بامدادان چو ترید کدک و پاچه زنند
میبرند از پی آن کله و کیپا در کار.
بسحاق اطعمه.
روغنی کز پاچه گرد آورد پیر کله پزکفچه کفچه بر ترید شیردان خواهم فشاند.
بسحاق اطعمه.
|| یکی از دو پای شلوار : از پاچه ٔازار من امروز خلق را
بوی وزارت آید و هستم بزرگوار.
سوزنی.
چو نشناسند پا را زآستین هم رموز پاچه تنبان چه دانند.
نظام قاری ( دیوان البسه ).
|| لبه تحتانی شلوار.- پاچه کسی را گرفتن ؛ گزیدن سگ و جز آن پاچه کسی را. بی مقدمه و آگاهی کسی را مورد عتاب یا آزار قرار دادن.
ترکیب ها:
- پاچه گیر. پاچه ورمالیده. دست پاچه. کوتاه پاچه. رجوع به این ترکیب ها شود.