پاهنگ

لغت نامه دهخدا

پاهنگ. [ هََ ] ( اِ مرکب ) پاسنگ. پاچنگ. چیزی که در یک پله ترازو آویزند تا با پله دیگر برابر شود. ( برهان ). || و پاهنگ مرادف پاشنگ مخفف پادآهنگ مرکب از پای بمعنی پاینده و محفوظو آهنگ بمعنی قصد و چون آنرا بجهت تخم نگاهدارند گویا آهنگ حفظ آن کرده اند. ( رشیدی ). || خلخال. پاآورنجن. || دریچه کوچک. ( برهان ). || شکنجه بود. و این مصحف پاهک و باهک است وآن نیز نه بمعنی شکنجه بلکه بمعنی مردمک چشم است.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱-چیزی که در یک کف. ترازو نهند تا با کف. دیگر برابر باشد پاسنگ پاچنگ .۲- پای آورنجن خلخال . ۳- دریچ. کوچک .

فرهنگ معین

(هَ ) (اِمر. ) = پاسنگ . پاشنگ . پاچنگ . پازنگ . پاژنگ . پاجنگ : پای افزار، کفش .

فرهنگ عمید

= پارسنگ

پیشنهاد کاربران

بپرس