پام

لغت نامه دهخدا

پام. ( اِ ) وام. قرض. دین. || شبیه و نظیر. || رنگ و لون. ( برهان ). گون. گونه. فام : [ آفتاب در الوان دلالت دارد بر ] روشنائی و سرخ پامی. ( التفهیم ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) قرض دین .

فرهنگ معین

( اِ. ) ۱ - رنگ ، لون . ۲ - شبیه ، نظیر.

فرهنگ عمید

= فام۱

پیشنهاد کاربران

مهندس اسماعیلزاده:
پام در گویش پارسی دری: عریض. مثال: پُل پام یعنی پُل عریض
به انگلیسی: wide. مثال: wide bridge پل عریض
به سویدی ( سوئدی ) : bred. مثال: bred bro پل عریض
پامی: عرض، بَر ( نقیض طول، درازی )
پامدار: پر عرض

بپرس